ای تو هم سقف عزیز؛


دیروز داشتی میگفتی من یک خنگی خاصی وسط همه ی هوش و ذکاوتم دارم ! اوه تعریف قشنگی بود چون خودم رو آدم باهوشی نمیدونم . اما لابد بخاطر همون خنگیه که فکر میکنم اگه از چیزی تعریف کنم چشم میخوره ! اگه ازش بنویسم حتما از لای دستام سر میخوره و میره . ولی من حق دارم از حس قدردانیم بنویسم . یا شاید هم من باید یاد بگیرم که قدردانی کردن رو بنویسم . 

سالها پیش می دونستم که یک روز باهات ازدواج میکنم . می دونستم این تنها تصمیمه که هیچ وقت بخاطرش پشیمون نمیشم . میدونستم تو تنها کسی هستی که میتونم باهاش هم سقف باشم و میدونستم تو تنها کسی هستی که دوست ام داره . صادقانه تا همیشه دوست ام داره . یک طوری میدونستم انگار یک زن هزارساله از درونم داره یک گوی رو بهم نشون میده که توش همه ی اتفاقات آینده هست . سالها بحث کردیم و دعوا کردیم و توی سر و کله هم زدیم و من همیشه فکر می کردم از همین الان میتونم برم و تنها زندگی کنم . خب تو میدونی که من آدم ساختن نیستم . میتونستم تنها زندگی کنم اما دلم نمیخواست . من تهش خودمو همیشه با تو می دیدم . و تو میدونی من آدم اینطور وفاداری ها نیستم . بگو چرا ؟ اون وقت من میگم که امروز وقتی اون همکار ایرانت زنگ‌زده بود ، همون که تو خودت تو اون کارخونه استخدامش کردی ، همون موقع ها که تو اون محیط سمی و دولتی می گشتی و آدم های شایسته ای که به اون کار نیاز داشتن رو پیدا می‌کردی و یک تنه برای استخدامشون می جنگیدی و حالا که اومدی این سر دنیا و خودت تازه رفتی سر کار جدید ، داری تلاش میکنی مدیر عاملت رو متقاعد کنی که اون بنده ی خدا رو از ایران استخدام کنه و براش قرارداد بفرسته و اونم زنگ زده بود و یک جوری احساسِ دین می‌کرد که من خجالت کشیدم . امروز که اون داشت حرف میزد فکر میکردم این اولین بار نیست که داری همچین کاری میکنی . تو همیشه بهترین ورژن خودت بودی . حتی نه معمولی ، همیشه بهترین . تو همیشه همین بودی . تو همه چیز . تو رابطه ی دو نفره ، تو جایگاه پدر ، تو کار و حرفه ، تو اوقات فراغت ، تو تنهایی . و تو میدونی من مغرور تر از اونم که اینو به زبون بیارم ولی خیلی وقتها فکر میکنم تو دقیقا همون بالاترین و بهترین جایی هستی که من دلم می‌خواد باشم . و تو که آدم هزاربار از صفر ساختن و درست کردنی ، که اصلا آدم درست کردنی و نیاز به هیچ کس و هیچ چیز نداری ، وقت های تلخیِ من ، از وابستگیِ زندگیت به شادیِ من میگی و درست اونجاست که من فکر میکنم این زندگیِ سگی که خیلی جاها هیچی برام نداشته ، به خاطر تو به سرم منت بزرگی گذاشته . اونجاست که فکر میکنم تنها شانس زندگی من هم سقف بودن با توئه و باز تو میدونی که من آدم گفتن این حرف ها نیستم . اما حتما میدونی که امنیت چیزیه که برای من با تو تعریف میشه . چیزی که هیچ وقت و هیچ جا و از هیچ کس نگرفتم اش . من آدم گفتن این حرف ها نیستم اما کنار تو آدم قابل تحمل تری ام . کنار تو خودم و آدم بهتری می بینم … و یادت هست که یک بار پریسا همون سال‌های دور بهت گفت “این خاله هم از وقتی با تو ازدواج کرد یکم خوش اخلاق شد وگرنه قبلش ما اصلا نمی تونستیم باهاش حرف بزنیم !”  راست میگفت . همین الان هم میتونم تصور کنم که بدون داشتن تو توی زندگیم ، چقدر آدم بداخلاق و مزخرفی ام ! 


آره خلاصه ... ای تو هم سقف عزیز

از ته چاهِ سکوت تا بلندای صدا ، یارِ ما بودی عزیز

در تمامِ طولِ راه ، با منِ عاشق ترین ، هم صدا بودی عزیز … 


From M , with love