فقط عاشق اونی ام که زیر پست بی بی سی مبنی بر اینکه کارایی واکسن کرونا تا اکتبر مشخص میشه نوشته : اکتبر کیه ؟! 

سفارت یک روز باز میکنه و طبق نتیجه ی گفتگوی اتحادیه ی اروپا میگه افراد پیوست به خانواده میتونن اضطراری نوبت بگیرن و به یک عده نوبت مصاحبه و ویزا میده ، بعد اطلاعیه میده که یه هفته به علت کرونا تعطیله اونایی که نوبت داشتن کنسل شده و دوباره بهشون نوبت میدیم . هفته ی بعد دوباره بهشون نوبت میده و به عده ی زیادی زنگ میزنه که ویزاشون آماده اس و‌میتونن فلان تاریخ برن تحویل بگیرن . امروز اطلاعیه میزنه که مجددا تا اطلاع ثانوی تعطیله . هیچ صحبتی هم درباره ی نوبت های ویزا و مصاحبه نمیده . 

به نظر همه اینا مسخرشو دراوردن یا فقط چون صبر من تموم شده همه چیز به نظرم زیادی احمقانه و مایه ی اعصاب خوردی شده ؟! 

برای تولد پنگوئنم یک پارک مینیاتوری اسباب بازی خریدم . از دیشب خودم بیشتر باهاش بازی کردم و ذوق کردم! 

اونم یه جوری نگاهم می کنه که مثلا فازت چیه با این کادو خریدنت ! 

میدونی این روزا از همه ی دنیا چی میخوام ؟ 

یه سقف و چهار تا دیوار که توش هر سه تامون باشیم ... 


پی اس : سر مسخره بازی های سفارت به شکل بچه گانه ای دلم شکسته :(

سال من از روزی که تو به دنیام اومدی شروع میشه ... 

پنگوئنِ من 

در نقش یک مصرف کننده ی صرف اینقدر خرید اینترنتی کردم که هرروز مامور پست میاد در خونمون . منتظرم همین روزا بگه : میشه بس کنی این خریداتو یا حداقل از یه جا بخری که من مجبور نباشم هرروز یه بسته بگیرم بیام دم ِدرِ خونت ! 

و منم خودمو آماده کردم که بگم : نعععععع! 

والا ! کرونا که از در و دیوار مملکتمون بالا میره ، شیش ماه هم هست که نشستیم تو خونه ، شوهر هم نداریم الحمدا.. ! خرید هم نکنیم ؟! 

یک روزهایی خوب نیستم . توی دلم یک چیزی قُل میخورد و زیرش هم خاموش نمی شود . نمی دانم چرا همه چیز تیره و تار می شود و تمام زندگی ام پر از ابرهای سیاه می شوند و زندگی سراسر رنج و عذاب می شود . نمی توانم چشم‌هایم را باز کنم و ببینم خیلی چیزهای خوب هم هستند . به جایش حتی برای اتفاقات نیفتاده هم اشک می ریزم ! نمی دانم این نوعی دیوانگی است یا چه . 

از زمانی که یادم می آید هیچ وقت پیش مامان گله و شکایت نکردم . از هیچی . موفقیت ها و شادی ها و خوشحالی ها را با جزییات برایش گفتم اما از ناراحتی های عمیقم ، از نگرانی های مداومم هیچ وقت چیزی نگفتم . حتی یک بار هم از  پیچ و خم های زندگی های مشترکم  برایش نگفتم . دلم می خواهد فکر کند تمام زندگی ام خوب است و‌لازم نیست حتی ذره ای برای من نگران باشد . برعکس خواهرم که تمام زندگی اش را با تمام دغدغه های الکی اش روزی هزار بار برایش هجی می‌کند . البته که من حرفی ندارم و خوش به حالش که سنگی به صبوری مادرم دارد .

 حالا که چند روزی پیش من است می فهمد که شبها خواب درست و حسابی ندارم . می پرسد : چرا شبها نمی خوابم ؟ سرِ دلم وا می شود و می گویم : بعضی وقتها نمی دونم چی میشه که حالم بد میشه ، استرس می گیرم و از همه چیز می ترسم . میگه : چرا آخه ؟ به چیزای خوب زندگی نگاه کن . دختر خوب و سالمت ، خودت که خوب و سالمی ، سقفی که بالای سرتونه ، شوهرت که دوستت داره ، حالا این روزا هم اوضاع اینجوری شده که میگذره . خدا که برای بنده هاش بد نمیخواد . 

توی سرم از صبح می چرخه که “خدا که برای بنده هاش بد نمیخواد”. باید ذره ای از این ایمانش را به من به ارث می داد . می دانید راست می گویند که خدای آدم‌ها شبیه خودشان است . خدای مادر من هم مثل خودش برای کسی بد نمیخواهد . می خواستم در جوابش بگویم : پس این همه خبرهای بد که از در و دیوار می ریزد مال کدام خداست ؟!  قبلا هم این بحث ها را داشتیم . با ایمان کسی نمی شود جنگید . تازه این روزها به ایمانش حسودی ام هم می شود . چیزی که توی ژن های من نگذاشته . دلم می خواهد فکر کنم خدایی هست که دستهای من را گرفته و یک جوری من را از این روزها رد می کند و بدِ من را نمی خواهد اما نمی توانم . واقعیت های زندگی با بودن همچین خدایی نمی خواند . 

گفتم که زندگی و همه ی متعلقاتش را سیاه تر از این حرف ها می بینم .

به پنگوئنم میگم خرگوشا چی میخورن ؟ میگه : هَبیجی ! 

میگم میمونا چی میخورن ؟ میگه : موس ! 

بعد میگم خرسا چی میخورن ؟ و یادم میاد که این رو فقط یه بار و چند روز پیش بهش گفتم . مردمک چشماشو میچرخونه و یکم صبر می کنه و بعد میگه : دَسا :)) 

بدون اینکه بهش یادآوری کنم که خرسا عسل می خورن از جواب قشنگش ذوق میکنم و میگم : آفرین خرسا غذا میخورن :)

شبها درست نمیخوابم . این را روزها میفهمم که تماما خسته و کلافه ام . خواب های بد می بینم و تمام روز نگران حال پنگوئنم و همه ی عزیزانم هستم در کشوری که هیچ کس نگران هیچ کس نیست . 

یک نفر بیاید بگوید این روزها تمام می شوند قبل از اینکه من بمیرم :(

منتظر یه سوپرایزم و هروقت منتظر یه سوپرایزم قشنگ ضایع میشم !