پنگوئن که رسید خونه گفت : پس بقیه کجان ؟ گفتم که رفتن بیرون . با خوشحالی گفت : یعنی من و تو تنها ؟! گفتم آره . اومد نشست کنارم و یکم چیزی تعریف کرد . بعد گفت : من دوس دارم هفته دیگه رویان بیاد خونه ی ما . گفتم : هفته ی دیگه تعطیله . تا دو هفته دیگه همه جا تعطیله . بعد گفت : اووه پس من چیکار کنم ؟ گفتم : هفته ی دیگه بازی میکنی تا هفته ی بعدش که میریم یه جایی . با خوشحالی گفت : من و تو ؟ گفتم : نه همه با هم . بعد گفت : من دوس دارم من و تو تنها بریم اورلاب . مردم از خوشحالی . با یک لبخند گشاد گفتم : کجا بریم ؟ یکم فکر کرد و گفت : 

!!Spanien 

گفتم : من و تو تنها بریم اسپانیا ؟! گفت : اوهوم ..


لازمه بگم چقد خوشحالم ؟ خیلی خیلی خوشحالم :)  درسته مامان اعصاب نداری هستم ولی پنگوئنم به جاش به اندازه ی کافی مهربونه که میتونه اینطوری خوشحالم کنه :) 

نظرات 3 + ارسال نظر
نسیم 2 مرداد 1402 ساعت 12:12

ای جانممم
چشمام قلب قلبی شد

فدات شم عزیزم

زری.. 31 تیر 1402 ساعت 14:01

عزیززززززم

لیمو 31 تیر 1402 ساعت 11:30 https://lemonn.blogsky.com/

عزیزدلممممم قلبم ذوب شد واسه مهربونیش که ❤️

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد