مدت هاست می نویسم و میره توی چرک نویس . انگار اصلا راضی نیستم و یا فکر میکنم نوشتن ندارد . شاید این یکی هم راهی چرک نویس بشود …

ماه های‌ عجیب و غریبی را پشت سر گذاشتم . حالا یکم انرژی دارم و یکم احساس سرزندگی میکنم . یک طور وسواس گونه ای ازش نمی نوشتم و با هیچ کسی درباره اش حرف نمی زدم . حتی تا همین اواخر به ز هم نگفته بودم . نمیدونم از ترس تجربه ی دوباره ی چیزی که برام اتفاق افتاده بود یا حالم اینقدر خوب نبود که درباره اش حرف بزنم یا بنویسم و حتی نمیدونم چرا حالم خوب نبود ؟! حالا که به نیمه ی راه رسیدم و دیگه از ناباوری دراومدم و انگار همه چیز رو پذیرفتم میتونم دربارش بنویسم . اون وقت حالا باورم نمیشه نصف راه رو رفتم ! حالا که به مرحله ای رسیدم که میتونم حس کنم یک موجود زنده درونم زنده است و تکون میخوره و همه میدونن این مرحله اینقدر همه چیز واقعیه که بخوای نخوای باید باورش کنی . حالا به هرکی میگم نصفه ی راهم یک طوری نگاهم میکنه و توی ذهنش دو دو تا چهار تا میکنه و انگار که نمی فهمه چی به چی شد ! خب راستش من خودمم نمی فهمم چی به چی شد ! چون همچین برنامه ی فشرده ای نداشتم ! ولی خب دیگه .. لااقل الان بهتر از قبل با چیزی که برنامه شو نریخته بودم و انتظارشو نداشتم کنار میام . 

سه ماه پر از خستگی و بی اشتهایی و تهوع و حال بد رو گذروندم و هرروزش یاد بارداری قبلم می افتادم و هرروز به خودم میگفتم قطعا اینم دختره . اون طوری که دلم شیرینی میخواست و اون طوری که حالم بد بود و اون طوری که شبیه زمان دخترم بودم . انگار ته دلم یک جورایی میخواست که دختر باشه و اینو هی به خودم تلقین می کردم . یادم می آد خیلی سال پیش آرزو داشتم یک پسر داشتم . این موضوع مال اینقدر سال پیشه که الان زیاد چیزی ازش یادم نمیاد . تنها پسری که بزرگ شدنش رو دیده بودم پسر برادرم بود که با پسرای دیگه فرق داشت و بچه ی آروم و دوست داشتنی ای بود . وقتی پسرهای دوست هامو دیدم که تقریبا هم سن و سال پنگوئن خودم بودن نظرم عوض شده بود . فکر میکردم هیچ وقت نمیتونم با یک پسر بچه کنار بیام و خدا رو شکر می کردم که پنگوئن دختره . وقتی یک روز با خودم برایِ یک بارِ دیگه تجربه ی مادر شدن به نتیجه رسیدم تنها به پنگوئن فکر میکردم و مسلمه که بخاطر اون دلم میخواست یک دختر دیگه داشته باشم . 

روزی که زنگ زدم جواب آزمایش غربالگری رو بگیرم ، منشی دکتر پشت تلفن گفت : می خواین جنسیت بچه رو هم بدونین ؟ گفتم : آره . گفت :  is ein Junge . انگار که نفهمیدم چی گفت یا مطمئن بودم که قراره بگه دختره . دوباره گفتم :‌ ببخشید ؟ گفت : پسره . تلفن رو قطع کردم و هاج و واج موندم . یک هفته با خودم فکر میکردم نمیدونم باید با یک پسر چطوری برخورد کنم ؟! بلد نیستم اصلا ! حالا باید چیکار کنم ؟! همسرم خوشحال بود . می گفت من دختر داشتم و حالا دوست دارم پسر داشته باشم !! من هیچ وقت اینقدر خودخواهانه به بچه دار شدن نگاه نکرده بودم !! شاید هم خودخواهی نیست و یک خواسته ی معمولیه . احتمالا حرصم گرفته بود که به خواسته اش رسیده بود !! پنگوئن هم خوشحال بود و هرروز با یک اسم جدید می اومد . تنها کسی که توی یک گیجی مطلق بود من بودم . در معاینه ی بعدی از دکتر پرسیدم : پسره ؟ گفت : مگه بهتون نگفتن که پسره ؟ گفتم : چرا .. میخواستم مطمئن شم ..

 روزها تلاش کردم از توی خودم اون علاقه ی قدیمی رو پیدا کنم . یادم اومد دوست داشتم وقتی پیر شدم با پسرم شام بخورم ! یا باهاش قدم بزنم !! یک طورایی هم مطمئن بودم که پسرم وقتی بیست سالش بشه قراره بیاد و بشینه با من شام بخوره یا اصلا وقتشو با من سپری کنه !! هنوزم این تصور رو دوست دارم …

حالا که به نیمه راه رسیدم کم کم قبول کردم میتونم مادر یک پسر باشم . اینقدر که میتونم دربارش بنویسم . اون تصور رو دوست دارم و امیدوارم اینقدر مامان کولی باشم که وقتی بزرگ شد دلش بخواد دست کم زمان کوتاهی رو هم با من بگذرونه و خب اگه نخواست هم ... هیچی دیگه ... بهرحال من دوستش دارم …



نظرات 27 + ارسال نظر

سلام خانم لیمو
خیلی تبریک
انشالا که سختی های اولیه بارداری تموم شده و الان راحت تری و احتمالا دیگه راحت تری به جز اینکه داری سنگین میشی از لحاظ وزنی( البته که خدا کنه اشتهات خوب باشه)
و انشالا گل پسر سالمه و دیگه شیطنت ها از محل حرم مقدس ( همون دل خودت، رحم) شروع کرد پسر نازنینت

من که دختر ندارم ولی به نظرم پسر هم خیلی خیلی شیرینه.اصلا شیطنت هاش بدجور دل آدم رو می بره.
قبول دارم ناز و عشوه دخترونه نداره ولی یه حرفایی می زنه گاهی که می خوای همه هستی رو به خاطرش زیر و رو کنی .

منم رمزت می خوام لطفا، اگه تمایل داشتی به منم رمز بدی بگم که کامنت های وبلاگ من تاییدی هستند.
سایه تون بالا سر جفت بچه ها .

سلام عزیزم
ممنونم برای پیغامت . آره الان سختی هاش تموم شده دیگه تقریبا . فقط مونده شب بیداری ها و سنگین شدن و کمر درد و اینا ولی بازم رو راست باشم بارداری راحتی داشتم و زیاد اذیت نشدم .
من وقتی بچه نداشتم طرفدار پسرا بودم چون از همین ناز و عشوه های دخترونه خوشم نمیومد اما الان عاشقش هستم . حتما همه ی بچه ها شیرین و خواستنی ان چه پسر چه دختر
برات فرستادم عزیزم

سلام لیمو جان من از کم کامنت گذارام خوشحال میشم بازم بخونمت

سلام عزیزم خودمم از کم کامنت گذارانم برات فرستادم

رهآ 2 مهر 1402 ساعت 18:44 http://Ra-ha.blog.ir

چراااا من این پست نخونده بودممم؟؟!!

عزیزم :* مبارکتون باشه :)
چقدر این پست قشنگ نوشتی.
الهی تو دلی‌ت سلامت باشه, خودتم‌ سلامت باشی و حال جسمی و روحی‌ت خوب باشه :*

سلامت باشی عزیزم
نمیدونم چرا نخونده بودی فک کنم اینقد دارن دیر به دیر می نویسم برا همونه

صبا 28 شهریور 1402 ساعت 01:16 https://gharetanhaei.blog.ir/

اه ببخشید اومدی پشت در بسته :)
توی یه کامنت معمولی بگذاری کافیه. کامنتت رو تایید نمیکنم و می مونه برای خودم.

عه من فک کردم کامنتا نیاز به تایید ندارن میذارم برات پس

مریم 27 شهریور 1402 ساعت 13:42

هی من چک کردم ببنیم چرا این دختر از اول شهریور که آیینه دست گرفت که ابروهایش را بردارد دیگر ننوشت، بعد دیدم که اوه اوه اومده اونم با رمز دار نوشتن : دوست ندیده قشنگم نوشته هات رو خیلی دوست داشتم و خیلی بهم حس خوبی می داد. اگر دوست داشتی لطفا برام ایمیل کن رمزت را.

یه جوری ابروهامو برداشتم که دیگه حرفی برای گفتن نموند
با کمال میل می فرستم برات عزیزم

صبا 27 شهریور 1402 ساعت 01:49 https://gharetanhaei.blog.ir/

سلام سلام

من خیلی وقت نیست که می خونمت ولی دوست دارم که بتونم به خوندن ادامه بدم بنابراین اگر مصلحت می دونی به منم رمز لطفا. اگر هم نه بهترین ها رو برات آرزو میکنم و امیدوارم وقتی غیر رمزی شدی دوباره بتونم بخونمت

سلام عزیزم
مرسی برای پیغامت حتما برات میفرستم رمز رو فقط توی وبلاگت قسمت تماس با من فعال نبود . میشه راهنمایی کنی چطوری برات بفرستم ؟ چون فک میکنم برات نظر بذارم عمومی نشون داده میشه

لیمو 6 شهریور 1402 ساعت 07:49 https://lemonn.blogsky.com/

نمیدونم چرا پست به این مهمی رو ندیده بودم! خیلی خیلی خوشحال شدم. مبارکهههه

فدای تو بشم عزیزم مرسی برای تبریکت

در بازوان 3 شهریور 1402 ساعت 19:39

هعیییی ننه
حتی تصور یدونه مدل پسرونه‌ی پنگوئن هم کیف داره:***
برای هر چهارتاتون سلامتی و بهترینا رو میخوام لیموی عزیزدلم

*یه تشکر ویژه از خود تنبلم میکنم که امشب بالاخره به خودم لگد زدم و وبلاگ رو باز کردم و این خبر خوب رو خوندم. مگر نه دیگه میرفت بعد به دنیا اومدنش و با چه رویی قرار بود تبریک بگم خدا میدونه

الهام جانم مرسی برای پیغامت من خودم تصمیم داشتم بهت بگم نمیدونم چرا پیش نیومد .
مرسی عزیزم که اینجا رو باز میکنی و میخونی حقیقتا برام خیلی ارزشمنده

نجمه 2 شهریور 1402 ساعت 03:37 https://najmaa.blogsky.com/

سلام
تبریک میگم بهتون
وای از اون دوران وحشتناک سه ماهه اول.
منم خواهرزاده هام دختر بودن‌.بچه‌های من هر دو پسر.منم یکم شک بودم از ماجرا.
ولی فعلآ که تفاوت اخلاقی هاشون اشکار نشده.

سلام ممنونم عزیزم
ازون سه ماه که واقعا حرفی ندارم . الان نمیدونم چطوری سپری شد و من هنوز زنده ام .
چقد جالب که تفاوت خاصی ندیدی پسر بچه هایی که یکم ، فقط یکم آروم ترن واقعا خواستنی ان

راسینال 29 مرداد 1402 ساعت 17:00

خیلی تبریک میگم عزیزم
ایشالا که با حال خوب بارداریت رو سپری کنی
ببین من 4تا خواهرزاده و برادرزاده دارم که به نوعی در پرورش همشون نقش داشتم
از تجربم اینو میتونم بگم که واقعا به روحیه اون پسر و دختر داره
مثلا پسرخواهرم خیلی مظلوم و مامانی و حرف گوش کنه و برعکس دخترش خیلی شیطونه و دائم باید یکی کنارش باشه
ازونور پسر داداشم سخت ترین بچه دنیا بوده و هست عوضش دخترشون آروم و عسله
به جنسیتی بارآوردن هم بستگی داره ، عروسک بده دستش با همه رنگا آشناش کن یه موقع ام باربی و پری دریایی براش بذار که بچه رو مخی نشه خخخ
ولی کلا مبارکه بچه هرچی باشه برا پدر مادرش عزیزه مطمئن باش عاشقش میشی

منم چهار تا خواهرزاده و برادرزاده دارم در جریان پرورش همشون بودم بعد واقعا پسر برادرم خیلی حرف گوش کن بود . به نظر من هم به ذات خود بچه بستگی داره همینطوری که تو میگی .
من برای دخترمم سعی کردم اصلا جنسیتی نکنم موضوع رو . رنگ مورد علاقه اش الان آبیه و هیچ علاقه ای هم به عروسک بازی نداره . من هیچ وقت به جهت خاصی نبردمش گذاشتم خودش چیزی که دوس داره رو انتخاب کنه .
اره بچه ی هرچی باشه مامان باباش بدی هاشو نمی بینن و دوستش دارن

شادی 29 مرداد 1402 ساعت 04:34 http://setarehshadi.blogsky.com/

تبریک می گم لیمو جان منم وقتی برای دومین بار باردار شدم همین حس رو داشتم حتی به مامانم هم نگفتم، فقط با حال بدم سر می‌کردم ولی وقتی قطعی شد دیگه گفتم و انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد.
بچه های با جنس های مختلف داشتن تجربه جالبیه هم برای پدر و هم برای مادر. چون واقعا متفاوتن. پسر بچه ها خیلی شیرین هستن. البته که به نظرم بدون دختر آدم زندگیش کامل نیست.

ممنونم عزیزم منم وقتی به مامانم گفتم واقعا حس کردم یه باری از رو دوشم برداشته شد . ضمن اینکه مامانمم یکم ناراحت شد که چرا زودتر نگفتم !
منم قبلا نگاهم این بود که پسر بچه ها واقعا شیرین تر از دختر بچه هان . مستقل ترن و کلا باحال ترن . ولی پسر بچه های زیادی رو دیدم که واقعا کنار اومدن باهاشون سخت بوده لااقل به نظر من . ولی خب بهرحال بچه ی ادم هرچی ام باشه دوستش داره دیگه

ربولی حسن کور 28 مرداد 1402 ساعت 09:08 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چرا من این پست را ندیده بودم؟
تبریک میگم. هم به شما و هم به بچه ای که هنوز به دنیا نیومده.
صددرصد رفتار پسرها با دخترها فرق داره. اما چاره ای نیست و باید با هردوشون کنار اومد.

ممنون آقای دکتر
یه جوری گفتین باید با هردوشون کنار اومد که تونستم تصور کنم قرار نیس خیلی خوش بگذره

ترنج 27 مرداد 1402 ساعت 23:12 http://khoor-shid.blogsky.com

مبارکه. من دوره بارداریم فکر میکردم بچه پسره و وقتی بهم گفتند دختره تعجب کردم. من فکر میکنم مادرها و پسرها با هم بیشتر حال میکنند..

منم قبلنا همین فکر و میکردم اما با دخترم واقعا بهم خوش میگذره و واقعا فک میکنم خیلی می فهمه و درک میکنه . نمیدونم پسرا چه مدلی ان و چقد این حس و به آدم میدن

سمیرا 26 مرداد 1402 ساعت 16:39

مبارک باشه عزیزم، هر دوشون رو خدا حفظ کنه و زیر سایه ناز پدر و مادر باشن ان شاءالله

مرسی عزیزم

آسمان 26 مرداد 1402 ساعت 03:36 http://avare.blog.ir

مبارکا باشه

فدات شم عزیزم

لیلی 24 مرداد 1402 ساعت 15:30 http://Leiligermany.blogsky.com

پسر پسر قند عسل. به دنیای بازی های هیجانی و ماشین خوش اومدین.
منم فکر می کردم پنگوئن پسره البته چون خودم پسر دارم
امیدوارم مراحل به آسانی پیش بره

حالا من کلا یه آدم آروم و بازی های هیجانی
عه واقعا ؟! فکر میکنم خیلی جاها نوشتم دخترم .. نمیدونم یادم نیست ولی جالب بود همیشه فکر می کردم پنگوئن شبیه دختره
مرسی عزیزم

نسیم 22 مرداد 1402 ساعت 08:47

آره
یه پسر 12 ساله

خداحافظش کنه عزیزم ایشالا سالم و سلامت باشه همیشه

منجوق 21 مرداد 1402 ساعت 09:28 http://manjoogh.blogfa.com

مبارک باشه. چه خبر خوبی

فدات شم عزیزم لطف داری

نسیم 21 مرداد 1402 ساعت 07:34

مبارکهههههه لیمو جونم
الهی این دوران به سلامتی طی بشه و بیبی خوشگل به موقع و سلامت بیاد توی بغلت
به دنیای مامان پسرها خوش اومدی جیگر

مرسی نسیم جانم
توام پسر داری ؟ خدا حفظش کنه
فدات بشم

مهری 19 مرداد 1402 ساعت 19:46

ای جان چه با حال
خیلی تبریک میگم امیدوارم پسرتون با سلامتی و شادی بیاد تو بغل تون و با پنگوئن کیف کنه
من چند وقتی هست که شما رو میخونم بخشی از آرشیو رو هم خوندم ولی نمیتونم چرا پیش فرضم این بود که پنگوئن جون پسره

ممنون عزیزم
چرا آخه پنگوئن که بیشتر به دخترا میخوره تا پسرا ولی خب بهرحال دختره
درضمن لطف میکنی که آرشیو اینجا رو میخونی

رویا 19 مرداد 1402 ساعت 17:51 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

واقعا بهتون تبریک می گم.
دنیای پسرها به شدتتتتت با ما متفاوته ولی دقیقا همون جمله ای که انگار یک بار دیگه کودک می شی و دنیا رو از دید یک پسربچه می بینی ‌..سخت ولی هیجان انگیز و قشنگه .

مرسی عزیزدلم
راستش از همین تفاوت یکم می ترسم ولی خب با امید فعلا میرم جلو
حتما هیجان انگیزه

صبا 18 مرداد 1402 ساعت 23:47 https://gharetanhaei.blog.ir/

تبریک می گم و امیدوارم به سلامتی در آغوش بگیری پسر کوچولو رو

بخش عمده ای از احساسات و ناباوری ت تحت تاثیر هورمون ها بوده!
ولی من کلا می تونم درک کنم وقتی متوجه جنسیت بچه شدی چه حسی داشتی. پسرهایی هستند که رابطه خیلی خیلی خوبی با مادرشون دارند حتی بهتر از دخترها! و این رابطه خوب رو مادر بنیانگذاری می کنه. امیدوارم ۲۰ سال بعد به خانمی که پسری رو باردار هست و نگران رابطه ش با پسرش، بگی پسر داشتن خیلی خیلی بهتر از اون چیزی هست که تا حالا دیدی و شنیدی

مرسی عزیزم
نمیدونم شاید هورمونی بود شایدم اینقد به خودم تلقین کردم دختره دختره توهم زده بودم ! واقعا الان که فک میکنم برام هیچ فرقی نداره
امیدوارم همه چی به همین خوبی پیش بره

زری.. 18 مرداد 1402 ساعت 23:25

عزیزم از صمیم قلب بهت تبریک میگم، ماچ بهت

فدات شم عزیزم مرسی

فرزانه 18 مرداد 1402 ساعت 16:35

تبریک میگم بهتون امیدوارم نی نی به سلامتی به دنیا بیاد

ممنون عزیزم

مبینا 18 مرداد 1402 ساعت 08:44

خیلی خیلی مبارکه .دنیای جدیدی رو تجربه خواهید کرد که زیبایی های خاص خودشو داره عزیزم .منم وقتی بچه دومم دختر شد و البته خودم همش فک میکردم پسره .دقیقا همین حس ها رو تجربه کردم . بچه اولم پسر بود و از خواهر داشتن بسیار خوشحال .

ممنون عزیزم
واقعا خیلی عجیبه من اینقدر با خودم مطمئن بودم که الان هرچی فک میکنم نمی فهمم چرا ! خدا کوچولوها رو ببخشه عزیزم دختر منم خیلی خوشحاله

مریم 18 مرداد 1402 ساعت 06:27

خیلی خیلی برات خوشحالم. امیدوارم به سلامتی به دنیا بیاد و با خودش شادی و آرامش بیاره.من یک دختر و یک پسر 8 و 7 ساله دارم و همیشه شگفت زده می شم که انقدر دنیاشون باهم متفاوت هست. و همیشه از خودم می پرسم که واقعا هر دو رو من زاییده ام؟ هر دو رو من و پدرشون بزرگ کردیم؟پس چرا انقدر باهم فرق دارند؟ و خلاصه همیشه زندگیم پر از هیجان حضور این دو تا بچه هست.هر بچه ای که به دنیا میاد،پدر و ماردش یک بار از نو زندگی می کنه و از چشم اون بچه دنیا رو می بینه. چیزی که تو مراحل رشد خودش براش قابل درک و توجه نبوده. و این بزرگترین نعمتی هست که حضور بچه به پدر و مادرش می ده.امیدوارم در ادامه راه بارداری شیرین و بی دغدغه ای داشته باشی و پنگوئن 2 وقتی 20 سالش شد باهاتون حتما شام بخوره

مرسی مریم جان
مرسی برای کامنت قشنگت واقعا امید به زندگیم و بچه دار شدن و اینا چند برابر شد من هنوزم به دختر خودم نگاه میکنم فکر میکنم چطوری این بچه اینقدر تجربه های متفاوت داره و کلی ذوق میکنم .
خودمم واقعا امیدوارم بیاد شام بخورهحتی نشد یه قهوه هم بخوره راضی ام

پریسا 17 مرداد 1402 ساعت 21:17

Congrats

فدات شم مرسی عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد