تا آمدی اندر بَرم

شد کفر ایمان چاکرم 

ای دیدن تو دین من 

وی روی تو ایمان من



زیرش دوتارِ ابراهیم شریف زاده رو بگذارید و کنارش یک باد پاییزی و اگر ویران شدید بدونید تنها نیستید . 


بچه ترش و شیرین ترین طعمیه که تا حالا تو زندگیم چشیدم .


پی اس: نه به وقتی که مداد شمعی ها رو به آنی که ازش غافل شدم کرد توی دهنش و تمام دندون‌هاش رو سبز کرد و نه به وقتی که با معصومیت نگاهم کرد و گفت : مامانی ببخشید ! 

یه زمانی نوشته بودم که اگر یه روز قرار باشه از روی زندگیم یک فیلم بسازند دوست دارم ژولیت بینوش‌ نقشم رو بازی کنه .

و امروز که با خودم فکر می کردم اگر بخوام عکس یک زن رو بزنم به دیوار اتاقم عکس کی رو میزنم میون چندین کاندیدا به نتیجه ی قطعی ای نرسیدم . به نظر کمال گرایی داره همراه خودم بزرگ میشه ! 

واقعا جالب نیست که ما از فاصله ی پنج هزار کیلومتری مدتیه سر داشتن یه بچه ی دیگه دعوا داریم؟! و این برای من از عجایب عالم هست که دارم اینو از زبون کسی میشنوم که شیش سال تموم هر وقت حرف بچه می‌شد میگفت :

رابطه ی من با تو اینقد کامله که نیازی نیست بچه بیاریم تا کاملش کنم! 

حالا اینکه الان چی شده و کدوم خلائی از کجا دراومده که با یک بچه هم پر نشده موضوعیه که حتی نمیخوام بهش فکر کنم . اینه که در مقابل این موضوع چندین بار با شوخی  برخورد کردم و این اواخر هم مدام در حال پرخاش کردن هستم . هرچند همیشه فکر می کردم آدم یا نباید بچه داشته باشه یا دیگه دو تا رو باید داشته باشه ولی الان واقعا در خودم نمیبینم که چندین سال دیگه هم بشینم تو خونه و یه بچه ی دیگه رو بزرگ کنم و افتادم دنبال نتایج تحقیقاتی که نشون میده تک بچه ها هم زندگی های موفقی دارندو مشکلاتی که همه فکر می‌کنند را ندارند و حتی اعتماد به نفس بالاتری دارند ! 

دیروز که داشتم به همسرم شکایت می کردم که این زبان لعنتی رو نمی فهمم و نمیدونم چیکار کنم یهو دراومد و گفت : ولش کن اصلا ، میای اینجا یه بچه ی دیگه میاریم ! و بعد هم خندید که اصلا و ابدا به نظر من خنده دار نبود . 

یه جورایی از دیروز خیلی بهم برخورده . اینقدر که از دیروز هفت تا پادکست گوش دادم و پنج تا ویدئوی یوتیوب دیدم و سه فصل از کتاب تخصصی رشته ام‌ رو خوندم ! 

تصورِ تصوراتِ شوهرم از زبان آلمانی هم برام وحشتناک تره ! 

در این وضعیت پی ام اسی ، توان مقابله با خودم را هم ندارم . 

بعد از اینکه قصه ام تموم میشه بهش میگم : حالا چشماتو ببند و بخواب و خودم ساکت و بی حرکت میشم . میبینم که تو تاریکی به انگشتاش نگاه می کنه و میگه : این چیه ؟ بعد خودش جواب میده : انگشتی ! بعد به دورتر اشاره میکنه و میگه : اون چیه ؟ و در جواب خودش میگه : پَنجَیه(پنجره !) . بعد به سقف اشاره می کنه و میگه : اون چیه ؟ و به سرعت میگه : یامپ ( لامپ ) و در آخر هم به سمت راستش اشاره می کنه و میگه : این چیه ؟ و در جواب خودش میگه : مامان !

و این ازون وقت هاست که نفسم بند میاد و میشم خودِ خودِ “ من و این همه خوشبختی محاله”!

به پادکست های دویچه وله گوش میدم که خانمی با لهجه ی غلیظ بریتیش توضیح میده که یک سری آدم در موقعیت های مختلف به آلمانی چی می گویند . احساس می کنم توی اتوبوسی نشستم و از مرکز لندن به وسط برلین در رفت و آمدم تا اینکه آن خانم انگیسی گفت :

حالا ریلکس کنید و یک موزیک گوش بدهید و یک موسیقی گذاشت که در آن گیتار قشنگی نواخته می‌شد . حالا احساس میکنم اتوبوس وسط راه پیچید به یک جاده ی دیگر و رفتیم اسپانیا ! 

خدا به آدم های قشنگی مثل مربی یوگام که بخاطر بچه دارهایی مثل من ، ساعت هفت و نیم صبح کلاس میگذاره برکت و عزت و سلامتی و همه ی چیزهای خوب دنیا رو بده .

گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم 

برای چیزهایی که درونمان می میرند .

-محمود درویش 

نمی دونم چرا نگفتم بهش :

تو ازکدوم هوایی که از قبیله ی من یه آسمون جدایی 

وقتی یهویی بهش تکس میدم که دوست دارم این جوری باشی و در جوابم میگه :

دریای خزر گردم ، خواهی تو اگر جونم . 

اولین گلی که بهم داد :)

تمام زندگی ام شده کنترل کردن و حالا اینقدر خسته ام از همه چیز که حد ندارد . از کنترل کردنِ زندگی ای که هر لحظه از زیر آستینش یک چیزی در می آورد .

فردا قراره لباس هامون و بپوشیم و موهامونو درست کنیم و بریم جشن تولدِ پنگوئنم که خواهرم ترتیب دیده ! 

خواستم بگم این جور ته تعاری ای هستم . 

دلم می‌خواد برم هنزفری مو بیارم و مارتیک رو بگذارم که میگه : 

ماه در میاد که چی بشه ؟ می‌خواد عزیز کی بشه ؟ و ازاین لطافت ها .

ولی باید بخوابم که فردا به موقع بیدار شم و خسته نباشم ! 

ادل هم همون ادل قدیم با پیراهن مشکی و گوشت اضافی و تیپ کلاسیک !  چیه این دختره با موهای طلایی فرفری ؟! 

دلم یک قابلیت برای زندگی می خواست . قابلیت دیدن نتیجه ی تصمیم های ساده که ما نگرفتیم . دیدن دنیاهای موازی . می دونید گاهی دیدن نتیجه ی کارهای ساده ای که میتونستیم بکنیم و نکردیم و دیدن تاثیر زیاد اون روی روند زندگیمون باعث میشه در زمانهای مهم تصمیم های بهتری بگیریم . 

ناشکری نمی کنم اما اگر همسرم به جای دوماهی که بین اومدن ویزاش و رفتن اش فاصله نمی انداخت شاید ما هم به این روزها نمی خوردیم . به این اوضاعی که سفارت درست کرده . به پاسپورت من که پنج ماه دیگه اعتبارش کمتر از شش ماه میشه و من الان نمیتونم عوضش کنم چون رضایت محضری همسرم رو لازم دارم و همسرم گیر کرده اون سر دنیا و نمی تونه حتی برای دو روز بیاد اینجا . 

اصرارهای من در نوامبر و دسامبر پارسال برای هرچه زودتر رفتن همسرم  فایده ای نداشت و اون طبق برنامه ریزی خودش عمل کرد و نتیجه هم الان مشخصه . گاهی فکر می کنم کاش میشد ببینه که اگر زودتر می رفت چه بسا ما هم به این اوضاع نمی خوردیم و این مشکلات پیش نمی اومد . البته شاید هم می خوردیم . هیچ کس نمی دونه ...

 

شاید هم همه ی اینها راه های حل های ذهن منه برای اینکه سختی این دوران و این مشکلات پیش اومده و این لنگ درهوایی که هیچ چیزش معلوم نیست رو بندازم گردن یکی ! 

پی نوشت : نتونستم یک ویدئوی یک دقیقه ای زبان ببینم اینقدر که همه چیز بهم ریخته است :(

امروز صبح بیدار شدم و تصمیم گرفتم پول مفت مدرکم رو بدم و بگیرمش که احتمالا به دردم میخوره . زنگ زدم به دانشگاه ببینم چقدر رو باید به کجا واریز کنم . تحصیلات تکمیلی که اصلا جواب نمی دادند . از ساعت ده و بیست دقیقه تا ساعت دوازده ظهر در صف انتظار هشت نفریِ اپراتور بودم و دقیقا بیست و سه دقیقه نفرِ اولِ صف انتظار بودم و آخر سر هم برای جلوگیری از اینکه روانی نشوم تلفن را قطع کردم .

بعد برای پیگیری یک مرسوله ی پستی با شرکت پست تماس گرفتم و اپراتورش فرمودند :

شما نفر سی و سومِ صف انتظار هستید ! 

الان هم کپیدم یک گوشه و بیخیال همه ی کارهام شدم . 

شب های خنکی که منو یاد پاییز میندازن به شدت برایم ترسناک شدند . تصور پاییز و زمستانی تنها و دور از هم و دور از همه پشتم را می لرزاند .

هروقت آهنگ “معما” رو‌ گوش میدم فکر میکنم باید پیش ابی میبودم . بعد یکی میزدم پشتش میگفتم : تو باید اینو میخوندی لعنتی ! 

میگن دیدن آب توی خواب نشون میده شما با احساساتتون درگیر هستید . اونوقت من دیشب خواب میدیدم داریم زیر آب زندگی می کنیم ! میریم میایم و فک کنم آب شُش هم بهمون اضافه شده بود که هیچ مشکلی نداشتیم ! نمیدونم معنیش اینه که من تو احساساتم غرق شدم یا دارم خفه میشم یا خفه شدم خودم نفهمیدم ؟! 

پی اس : همچین حس میکردم تو کارتون باب اسفنجی ام تو خواب !