یک جاهایی بود توی کارتن تام و جری که این موش پدرسوخته همش می رفت حال گربه هه رو میگرفت بعد مثلا از بالا یک تیکه آهن میفتاد رو گربه هه و اون بنده خدا هم نقش زمین میشد و وجودش دو بعدی میشد عین موکت . چند ثانیه بعد هم بلند میشد و به شکل عادیش بر میگشت و حجم پیدا میکرد و دوباره دنبال موشه میکرد ! من الان همون گربه در همون وضعیتم با دو تا تفاوت یکی اینکه موشی توی زندگیم نیست ! و دوم اینکه من برنمیگردم به شکل عادیم ! و چندین روزه از خستگی کار و این ها کاملا عین یک موکت کف زمین ام .به قول این آلمانی ها in theoretisch کلا همون موکت ام ( واه واه چقدم از زبان آلمانی خوشم میاد که توی دهنم هم افتاده !! ). بعد با این وضعی که دارم به این نتیجه رسیدم اینا حقیقتا کار میکنن ها ! و ما هم کلا انگار توی تعطیلات هستیم همیشه با اون مدل کار کردن مون ! بعد من بدنم به این سطح از کار کردن عادت نداره اصلا و برای همون به صورت دو بعدی نقش زمینم به طور کلی !
حالا با همین احوالات امروز همکارم گفت مسئول تاکسی ها عوض شده و مسئول جدید ایرانیه . من اصلا عین اینها که یهو وسط کویر چکه آبی پیدا میکنن گفتم چه خوب . حدودای ظهر رفتم که آب بردارم که مدیر منابع انسانی مون صدام کرد و گفت : عه فلانی ! بیا اینجا . ایشون مسئول جدید تاکسی هاست و ایرانیه . اوشون ! یه آقای میان سال بودند و من که گل از گل ام شکفته بود به فارسی گفتم : سلام ، خوب هستید ؟ چقد خوشحالم که دیدمتون . چون از صبح شنیدم که شما قراره بیاید و ایرانی هستید . واقعا خوشحال شدم . هموطن عزیز یه نگاهی کرد و گفت : hi ! و بعد به لنا نگاه کرد و منتظر ادامه ی مکالمه اش با اون شد . بعد من مونده بودم یه لنگه پا و از من یه لنگ پا تر لنا که کاملا مشخص بود تعجب کرده . دیگه من که حقیقتا تو زندگیم تا حالا اینقد ضایع نشده بودم گفتم : اوکی من برم دیگه و bis dann و بعد این آقا حتی یه نگاه هم به من نکرد !
در راه برگشت به خودم فحش می دادم که آخه اسکول ! اول سلام میکنن وامیستن ببین طرف جوابشونو میده بعد شروع میکنن حرف زدن ! و کلا با خودم درگیر بودم .
من شنیده بودم ایرانیا خارج از ایران با هم خوب نیستند ولی فکر نمیکردم اینطوری مثلا ! آخه ما که هیچ برخوردی با هم نداشته بودیم و من اصلا نمی فهمم چرا آدم باید با یکی که اصلا نمیشناسش اینطوری برخورد کنه !! یه طوری بود انگار من زدم زندگیشو نابود کردم !
بعدم اومدم نشستم و این همکارم گفت : آقای حبیبی رو دیدی ؟! حیف که زبان آلمانیم خوب نیست و گرنه دلم میخواست بهش بگم : زهرمارِ دیدی ؟! یا حداقل بگم : به تو چه که دیدم یا ندیدم ؟! ولی نمیدونستم تو آلمانی چطوری باید بگم که لپ کلام رو برسونه !
من انقدر اینطوری ضایع شدم که نگم برات
خیلی بده خدا برا هیچ کس نیاره
یعنی وقتی با یه حالت مثبتی میری و اینطوری ضایع میشی خیلی بده
چه از خود راصی بوده.فکر کرده خیلی آدم مهمیه و شما ازش سواستفاده می کنی
اره خیلی زشت واقعا . من استفاده ام نمیتونم ازش بکنم چه برسه به سو استفاده
کلا نمیدونم چرا بعضیا اینطوری ان ..
ضدحالت رودرک میکنم دیگه محلش ندیا
هر وقت دیدیش روتو کن اونور چند تا بدوبیراه فارسی هم بگو
دلم خنک شه
اصلا هزارسال محل اش نمیدم
خیلی بی شخصیت بود واقعا :/
خب شاید خیلی آلمانی هست فارسی بلد نیست ؟ شما جلوی لنا باهاش به فارسی حرف زدی؟ اگر اینکار را کردی بگو تا بیام دعوات کنم
اخه همه میگفتن ایرانیه ایرانیه . بعد وقتی داره معرفیش میکنه میگه ایرانیه من باهاش آلمانی حرف بزنم ؟! بعد تازه هرچی ام آلمانی دیگه معنی همین چار تا جمله ی ساده ام نمی فهمید ؟! بعد حتی یه سلام نمیتونست بکنه ؟! اصلا والا خیلی بهم برخورد
منکه فکر میکنم ایرانیها توی ایران هم با هم خوب نیستن ولی خارج از ایران این دشمنی بیشتر خودشو نشون میده. توی ایران همه تظاهر میکنن و دلشون میخواد آدم خوبی باشن وگرنه یا از طرف میترسن یا نفعشون در اینه که باهاش خوب رفتار کنند.
سالها حاکمانی دورو داشتن که از دین خدا برای مقاصد دنیوی سوءاستفاده کردن روی مردم هم اثر گذاشته.
اره توی ایران هم خوب نیستن ولی خیلی عجیبه که اینجا اینطوری ان چون مثلا ترک ها یا حتی افغانیا اینجا خیلی هوای همو دارن بعد من اصلا توقع همچین برخوردی نداشتم
چون خودم واقعا خوشحال شدم یه هم زبون اونجا باشه
حبیبی رو دیدی؟
حالا ممکنه بعدها باهات خوب بشه..نگران نباش لیموجااان...چقدر دلم میخواد که پرنسس و مهندس من هم سر از بلاد کفر در بیارن
والا بهار جان میخوام خوب نشه دیگه
ایشالا بچه های گل شما هم میان و امیدوارم این مدل ایرانیا به پست شون نخوره بلکه با ایرانی های گلی مثل من برخورد داشته باشن