دیشب توی راه فکر میکردم کاش فرصت بود و کاش بیشتر می نوشتم . باید می نوشتم از تجربه ی رانندگی ام . باید می نوشتم که اولین بار که تنهایی نشستم توی ماشین که برم سرکار استرس داشتم ! منی که توی رانندگی قشنگ مدعی هستم . که بلد بودم چطوری گاز بدم اما وقتی افتادم توی اتوبانِ بدون محدودیت سرعت ، بیشتر از صد و بیست تا نرفتم ! نمیدونم نتیجه ی آموزش های رانندگی اینهاست که مدام تاکید میکنند پشت فرمون باید در محتاط ترین حالت زندگیت باشی و مدام حواست به سرعت باشه و به اینکه کجا تقدم داری و کجا نداری یا اینکه پیر شدم ! اون روز خونه ز اینها نشسته بودیم و داشتیم یواشکی حرف میزدیم ! و من داشتم بهش میگفتم که چند روز پیش نشستم فیلم ببینم ، بعد دیدم هیچ فیلمی توی چنته ندارم درحالیکه همیشه یک لیست داشتم . گفت وای منم همینطورم . اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی فیلم دیدم . بهش گفتم بعد نشستم و چند تا فیلم رو باز کردم و دیدم فضای هیچ کدومشون رو دوست نداره و اونم گفت اوهوم میدونم چی میگی .. بعد همسرم ازون طرف با شوخی گفت خب پیر شدین دیگه ! البته که خیلی شوخی کرد ولی شایدم راست میگه . بلاخره که مثل بیست سالگی و بیست و پنج سالگی مون نیستیم .
همینه که اون شب که از سرکار برمیگشتم با خودم فکر کردم کاش می نوشتم که وقتی محدودیت سرعت بود باکم نبود اگه صد و پنجاه تا هم می رفتم با ماشین هایی که هیچ امیدی به امنیت شون نبود و حالا که محدودیتی نیست سمت راست ترین مسیر رو میگیرم (مثل بقیه البته !) و تازه هنوز استرس دارم که نکنه یک جایی تابلویی بوده یا قانونی بوده که من ندیدم و رعایتش نکردم .وقتی نوشیدنی الکی ممنوع بود به زور شراب مینداختیم و سعی میکردیم یک چیزی ازش دربیاریم و آت و آشغال ترین چیزها رو می خریدیم و می خوردیم و حالا که بهترین و با کیفیت ترین و خوشمزه ترین نوشیدنی های الکی اطرافم هست به ندرت لب بهشون میزنم . وقتی باید توی پوششم محتاط می بودم ، می رفتم رنگارنگ ترین لباس ها و کفش ها رو میگرفتم و رژ قرمز می زدم و به هیچ جام نبود که بقیه دربارم چطوری فکر میکنن و وقتی جایی می رفتم سر کار که باید در محتاط ترین حالت ممکن می رفتم ، هیچ احتیاطی به خودم وارد نمیکردم ! و حالا که هیچ محدودیتی نیست و به هیچ جای هیچ کس نیست که من چی می پوشم یا چطوری آرایش میکنم ساده ترین لباس ها رو می خرم و رژ مورد علاقه ام نوودِ و اصلا به ندرت آرایش میکنم و آسته می رم و آسته میام . آخر سر به این نتیجه رسیدم بعضی هام مثل منن . جایی که فکر کنن حق شون داره ازشون گرفته میشه ناخودآگاه با خودشونو و همه لجبازی میکنن و تا جایی که بتونن بی قانونی میکنن . وقتی که میرسن به جایی که به خودشون و حقوق شون احترام گذاشته میشه مثل آدم میشن و خیلی زود یاد میگیرن اونام باید به قوانین احترام بذارن .
اما اگه غیر از اینه پس حتما پیر شدم !
-دوباره در ناامید ترین حالتم به ایران قرار گرفتم . دوباره فکر میکنم ایران همیشه همینطوری می مونه چون ما دلمون برای هم نمی سوزه و این شعرا که “چو عضوی به درد آورد روزگار و ..” اینها برامون فقط حرفه . چون ما هرروز خبر مرگ می شنویم و از کنارش ساده رد میشیم صرفا چون خودمون هنوز زنده ایم . چون ما میخونیم که بیخ گوشمون زباله اتمی دفن میشه و ساده از کنارش رد میشیم . چون ما میبینیم که خاک کشورمون رو دوردستی تقدیم چین کردن و اون هم دو دستی تقدیم یک کشور دیگه و برامون پشیزی اهمیت نداشت . یا اگه هم داشت هم بخاطر بی تفاوتی یک عده ی زیادی نتونستیم کاری بکنیم . آره اینطوری ناامید شدم از همه چیز . مثل همه ی عمرم .
سلام
شاید برای منی که تو بیست سالگی و اول جوانی از ایران رفتم و تونستم کمی ،جوانی رو تجربه کنم ، در جواب این پست شما بنویسم دارید پیر میشید ولی اینطورمی نیست چون که یادم میاد منم همه اون ترس ها رو داشتم از دیدن پلیس می ترسیدم از بوسیدن دختری در پارک هراس داشتم و خیلی چیزا ولی…. ولی خوب که نگاه کنیم و با طبقه بندی علمی روانشناختی ما همه افسرده ایم ،افسرده به بار اومدیم . اینکه روح سرکش یک جوان در موقعیت ممنوع بودن بر عکس عمل کنه جزعی از ذات ادمیزاد هست
نه شما پیر نشدی ، روح ما هست که زمان می بره تا ترمیم بشه و البته وقتی که ترمیم بشه میشید مثل من که دیگه واقعا دارم جوانی رو تموم می کنم
ازون سوال کلیشه ای ها که از آدم می پرسن که “اگه برگردی عقب چی رو عوض میکنی” من میگم خیلی زودتر مهاجرت میکردم . چون همینطور که شما میگوید زمان میبره تا آدم ازون شرایط ایران بیرون بیاد و یکم حالت نرمال بگیره و تازه بعدش سعی کنه زندگی رو تجربه کنه .
اگه شما بیست سالگی از ایران اومدید و تا وقتی ترمیم شدید جوونی تموم شده ، من که سی سالگی مهاجرت کردم تا ترمیم بشم فک کنم مُردم
بوس به لپات در جواب قشنگ و پره عشق ات به کامنتم
هدفشون همین بود نا امید کردن ما
سلام هم نام جان
) اما فکر میکنم چون اکثر مواردی که گفتی خصوصا شکوندن قانون اینجا یه تفریح به حساب میاد! از بس هیچ تفریحی وجود نداره و فشارهای زندگی هم زیاده آدمها با شکوندن مرزها و قوانین حس خوبی پیدا میکنن.
من از وقتی یادم میاد رژ نود دوست داشتم و آسته میرفتم و آسته میومدم(
سلام عزیزم
منم کلا آسته میرفتم آسته میومدم ولی رژ قرمز و لاک قرمز میزدم تا جایی که جا داشت
من هم گاهی فکر میکنم دلیل خیلی از رفتارای اشتباه ما و نه فقط بی قانونی ، نداشتن تفریح درست و کافیه .
بعد تو ازونایی بودی که نوود میزدی وقتی نوود مد نبود؟!
حیف از عمرمون , که همش در انتظار گذشت و هیچ اتفاقی نیفتد و این خراب شده همون خراب شده موند
دلار شده 37500 تومن , سرم داره میترکه از این وضعیت اقتصادی
نسیم جان واقعا به هر جایی که نگاه میکنی فاجعه اس و داره بدتر هم میشه
کاش یه بار مردم همه بیان بیرون و تموم کنن این فاجعه ی بشریت رو
من هم در بدترین و ناامیدترین حالتی هستم که امکانش باشه، نمیدونم کدوم یکی بیشتره خشم، اندوه و نا امیدی؟ اما میدونم بجز اینها هیچ چیز دیگری در من نیست.
امروز بعد از خوندن خبر اعدام مجیدرضا رهنورد اومدم یه پست تو وبلاگم گذاشتم، بعدش دوباره رفتم تلگرام و بک دور همه را چک کردم و بعدش تلگرام را لاگ آوت کردم و اومدم بیرون. دیگه نمیتونم بیشتر از این این اخبار را دنبال کنم:( من الان در بدترین حالت خودم هستم.
زری جان منم دیروز اکانت توییتر رو پاک کردم چون دیدم دارم له میشم . امروز این خبر اعدام رو شنیدم و دیدم بالاخره این اخبار و می فهمم .
و میدونی چی شد که به این سطح ناامیدی رسیدم ؟ یکی تو توییتر زده بود : شما تعجب کردین که چرا یکی رو برای بستن خیابون اعدام کردن ؟! اینا برادر من و سال ۶۷ فقط به جرم پخش کردن اعلامیه اعدام کردن ! و بعد توی کامنتا ملتی بودن که اومده بودن از اعدام شدن نزدیک هاشون گفته بودن به چه دلایل مسخره ای مثل همین الان .
بعد دیدم ما سی و خورده ای سال گذشته تازه فهمیدیم اون سالها چی شده و یک عده آگاه شدن ، نمیدونم چقد دیگه سال باید بگذره و چند تا جنایت دیگه باید اتفاق بیفته که اون گروهی که الان خاکستری ان هم بفهمن چه خبره
سلام لیموجاااان...
اما حالا این همه فیلم در دسترسه آدم بی خیالشه...
حالا شهر به شهر می رونم و لذت میبرم
کلا همینه، وقتی محدودیت باشه آدم حریص میشه و دلش میخواد مرزها رو بشکنه...زمانی که ویدیو ممنوع بود داداشم میرفت کرایه میکرد و شب تاصبح ما چهار تا فیلم پشت سر هم می دیدیم
و اما در مورد رانندگی، یه روزی برای من آرزوی دور و درازی بود گاهی شب ها تو خواب با سرعت رانندگی میکردم و ترمز رو پیدا نمی کردم...
می گفت وقتی باران میزند کرم های خاکی روی خاک می آیند و تو خیال می کنی تمام حجم زمین کرم است اما این فقط یک نمایش پوشالی میان گِل های تازه هست. آفتاب که بتابد خاک دوباره خاک خواهد شدو گُل ها را خواهی دید.آفتاب که بتابد زمین را زمین خواهی دید. آفتاب که بتابد....
بهار جانم
این امیدواری شما رو تحسین میکنم
این نگاه قشنگ شما رو به همه چیز تحسین میکنم 
خدا بهتون شور بیشتر و شادی بیشتر و عشق بیشتر بده 
این روحیه ی شما رو تحسین میکنم
کلا برای من شما خیلی قابل تحسین اید
منهم وقتی چشمم به قفسه مشروب توی فروشگاه میفته همین فکر رو میکنم.
چند روز پیش بعد از 21 سال وقتی میخواستم از خونه برم بیرون فکر کردم که باید روسری سرم کنم، احساس کردم یک چیزی کمه! فکرش رو بکن.
پیر نشدی! همیشه همینطوره وقتی چیزی رو که حقته ازت میگیرن اصرار داری که انجامش بدی.
من توی خیابونها و پارکهای اینجا خیلی بندرت دیدم که مثلا دخترها و پسرها همدیگه رو ببوسن و .. یعنی میبوسن ولی نه توی پارک و خیابون.مطمئنم که توی ایران این صحنه های یواشکی رو بیشتر آدم میبینه. برای اینکه آزادی نیست.
ترانه جان خیلی درک میکنم چون شما ببین من چقد اوضاعم داغونم که یکی از خواب هام اینه که رفتم بیرون و میبینم روسری ندارم و فک میکنم الان باید چیکار کنم !!
من که اینا رو میبینم حس میکنم که کلا انگار همه ی دنیا دارن معمولی ترین زندگی رومیکنن و فقط اون مرز جغرافیایی خاور میانه اس که همه چیز توش غیرمعمولی و غیرانسانی و ناعادلانه اس
و اونا هم دوست دارن ناامید بشیم. من شخصا تقصیری گردن مردم نمیندازم. اتفاقا بنظرم آگاه تر شدن. اما ما با کثیف ترین و جانی ترین و دروغگوترین چیزی که میشه تصور کرد طرفیم!!!
راجع به قسمت اول پستت پیر نشدی جانم :)
همه ما همینیم. کلا بنظرم وقتی بری یه کشور آروم و پیشرفته دیگه دوست داری زنده بمونی و بیشتر عمر کنی! بنابراین کمتر خطر میکنی...
ولی تو این .... دونی ما، جون آدم بی ارزش ترین چیز ممکنه و ما هم دوست داریم از مثلا "قانون" هایی که شرافت انسانی رو زیر سوال میبره سرپیچی کنیم و اینجوری اعتراض رو نشون بدیم.
شاد باشی خانوم خانوما
راستش اصلا فکرنمیکنم اونا ذره ای هم به ما فکر کنن . اونا با همون فرمون چهل سال پیش همچنان دارن میرن و شعورشون حتی به امیدواری و ناامیدی ما هم نمیرسه ولی خب قطعا ناامیدی ما برای خودمون خوب نیست اینو قبول دارم ..
شایدم همینطوریه که تو میگی چون اینکه امید به زندگیم بالا رفته رو قبول دارم .
مرسی عزیزم تو هم شاد باشی و فردا پر از خبرهای خوب باشه