اندر نقد دموکراسی

یک بار هم نشسته بودیم و چای می نوشیدیم و او برای من می گفت:  این ایده ی دموکراسی هم اصلا هوشمندانه نیست.  اصولا اینکه همه ی آدمها ، چه دکتر و چه مهندس و چه کارگر و چه دزد و چه قاچاقچی ، چه اونکه از مسائل سیاسی و اجتماعی سر درمیاره و چه اونکه هیچ نمی فهمه دورو برش چی می گذره ،  حق رای برابر داشته باشند هیچ ایده ی منصفانه ای نیست .  

راستش آنجا مخالفت کردم ولی حالا می بینم پر بیراه هم نیست. دانشگاه ، سینما ، شبکه های اجتماعی و همه چیز در اختیار همه جور آدمی هست و نتیجه اش مهندس ها و دکترهای بی سواد و به زور مدرک گرفته ، تماشاگرانی که پای همه جور فیلمی یک ساندویچ سرد و چیپس و پفک و تخمه می گیرند دستشان  و مشتی بی فرهنگ و بی اخلاق که در شبکه های اجتماعی و فضای نت ریخته اند و بیشتر ترس آدم را برمی انگیزند.  این فکرهای وسواس گونه ریخته اند توی سرم.  حتی سواد را هم باید از خیلی ها دریغ کنند.  سوادی که منجر به آموختن واژه و کلمه بشود و بعد در اختیار کسانی قرار بگیرد که حرمت کلمه را نمی فهمند یک جور خیانت به واژه هاست.  یا همین عشق.  هرکسی آزاد است عاشق بشود و این خیلی بد است.  هرکس که لزوما هیچ درک و فهمی از عشق ندارد و می تواند عشق را تا سطح خودش به لجن بکشد.  می خواهم بگویم این یک گاف بزرگ است که همه چیز دم دست همه جور آدمی هست. 

خب پر واضح است که عدالتی در این دنیا وجود ندارد و این هم یک نمودش.  من هم کنار آمدم با  این نبودن ها.  فقط وسواسی شدم.  حیف کلمه که در اختیار خیلی هاست ، حیف عشق که دم دست هرکسی است ، حیف خیلی امکانات که برای هر مدل آدمی اعم از بااخلاق و بی اخلاق در دسترس است.  به من وسواسی باشد بهار و مهتاب و خورشید و خیلی چیزهای دیگر را هم از خیلی ها دریغ می کنم.  بلاخره دنیای هرکس باید قد خودش باشد وگرنه بدجور به تنش زار می زند! 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد