درست یک سال گذشته از شبی که توی ماشین نشسته بودیم و هوای تابستانی می خورد توی سرمان و من گفتم:
-دیدی گفتم مردادی میشه:) می دونستی دخترای مردادی یه نگاه از بالا به پایین به همه دارن ؟
و او با لبخند عمیقی که هوشمندی ازش می ریخت گفت:
-دختر من بایدم نگاه از بالا به پایین به همه داشته باشه:))
و اینطوری شد که من که تاب تابستون رو نداشتم عاشق این فصل شدم. چون تمام روزهای گرم امسال تو مثل یک نسیم لب دریایی بودی برام. وقتی می پریدی بغلم و خودتو می مالیدی بهم. وقتی یک دستت رو می گرفتم و تو قدم های ناهماهنگتو بر می داشتی و بعد سرتو می آوردی بالا و نگاهی از سر اطمینان به من می کردی که یعنی مطمئتی من حواسم بهت هست و قرار نیست زمین بخوری و اینجوری من می فهمیدم اصلا برای چی توی این دنیام. وقتی "ماما ماما" و "بابا بابا" و "نه نه " می کردی و صدات که درست خوش طنین ترین صدایی است که شنیدم رو تصور می کردم وقتی جمله های کامل میگی ، وقتی باهام درددل می کنی. وقتی می خندی ، ذوق می کنی ، می ترسی ، گریه می کنی. برای همه ی بودنت.
پی اس: همیشه فکر می کردم من که دل دریا را نوشتم وقتی مادر باشم می توانم دل خودم را هم بنویسم ! حالا می بینم که نمی توانم. فقط دلم می خواهد برایش بمیرم. واقعا دلم می خواهد برایش بمیرم اینقدر که در این دنیای نه چندان جالب، کامل و زیبا و بدون نقص و در بهترین شکل ممکن اش است.