بهترین روز سال

تو راست می گفتی پارسال این موقع توی رستوران نشسته بودیم و-

 من سالاد سزار می خوردم و دختر پشت پیشخوان لبخندهای گشاد گشاد به ما می زد و وقتی فهمید فردا عازم بیمارستانم از خودش کلی شور و شوق در کرد.  

حالا به چشم بر هم زدنی یک سال گذشت از آن شب و فردایش که زندگی ما یک شکل و شمایل دیگری شد.  تو راست می گفتی و من تغییر کردم.  تو هم تغییر کردی.  من و تو کنار هم شب های زیادی بیدار ماندیم و با عشق هدیه ی خدا را بزرگ کردیم.  همین فسقلی شیطونی که بلد است با ما چطور تا کند و تو به شوخی می گویی: 

دم اش به دم مامانش رفته:))

 زندگی ما را نگاه کن که چه رنگی تر و پرشور تر شده در این یک سال و به من و خودت که چه به هم نزدیکتر شدیم و درصلح تر و عاشق تر.  

-یاسمین درست شب عروسی ما دنیا آمد و این جالب نیست که عمرش قد رابطه ی ماست؟ می دانی من به روزهایی فکر می کنم که او بیست ساله می شود ، ازدواج می کند و مادر می شود.  به نطرت رابطه ی ما کجای راه است وقتی او جوان زیبایی است؟ او هفت ساله است و رابطه ی ما یک ماحصل یک ساله دارد. این موضوع چند روزی است توی سرم می چرخد:  زندگی یاسمین و رابطه ی ما. 

تولدت مبارک باشه ای شیرینی زندگی ما. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد