یک شب 22 درجه آگوستی حقیقتا چیز کمیابی است. اینقد کمیاب که گمون می کنم باید تا خود صبح بیدار باشم و این هوا را نفس بکشم اما خب هیچ کس که نداند خودم می دانم که این روزها تنها مشکلم کم خوابی است و باید فرصت را غنیمت بدانم و بخوابم.
امشب بعد از خریدن گلابی و هلوها و شستن و خوردن شان حس کردم که باید این زندگی را بپذیرم. خب همین دو سه روز هم زیادی سخت بود و تصور چندین ماه کمی ترسناک و رعشه آور است و من مدام برای خودم دنبال راه حل ام. اما امشب مثل کسی که زندگی اش را باور کرده ، گلابی و هلو خریدم و درتنهایی یک شب 22 درجه ی آگوستی! آنها را خوردم.
در آگوست زیبای امسال چندین بار تلاش کردم تا شرایط چند ماه بعد را شبیه سازی کنم. خودم را کوبیدم و با رنج و مرارت ساختم و حالا راضی و خوشحال از زنی ام که می تواند زندگی را جلو ببرد. به این چیزی که از کار درآمده و البته هنوز هم جای کار دارد افتخار می کنم . به خودم. به همه ی زندگی ام.
امروز در کلاس آلمانی موضوع درس ، زیباترین واژه های آلمانی که شنیدید بود. یک نفر گفته بود"sommerregen". یعنی باران تابستانی و من تمام کلاس به کلمه ی مورد علاقه ام فکر کردم
و خب از آنجا که دایره واژگانم بسی گسترده است به نتیجه خاصی نرسیدم! اما حالا دنبال کلمه ای هستم برای ترجمه ی : شبی با آب و هوای پاییزی وسط آگوست.
الحق که شب 22 درجه ی آگوستی زیبایی است.