خلاصه ی این روزها

او به شدت درست می گفت: 

شاید همه چیز دنیا اتفاقی باشه اما شیوه ی برخورد تو با اتفاقات ، اتفاقی نیست.  

این منطقی ترین و به واقعیت نزدیک ترین چیزی بود که در تمام عمرم شنیده بودم. این جمله پازل جهان بینی ام رو کامل کرد . ولی با همه ی اینها خیلی وقت ها مثل گذشته رفتار می کنم.  مثل یک دختر بی تجربه که از رویارویی با دنیا می ترسه.  استرس رو تجربه می کنم و ذهنم یک چیز خارج از کنترلم میشه که بر تخت پادشاهی نشسته و دستورات احمقانه میده.  ژنتیک و هورمون و اختلالات پیش از قاعدگی و این چیزها را باید پذیرفت.  ازینها اگر فاکتور بگیرم  مثال عینی همان جمله شدم.  در شیوه ی برخوردم صبر را انتخاب کردم.  در شیوه ی برخوردم همه ی آدمها را با همه ی کارهایی که کردند و دارند می کنند به کناری نهادم و مطلقا امیدی بهشان ندارم و حتی این امید نداشتن را هم پذیرفتم!  زندگی ام با این منوال شبیه داستانهای موراکامی پر از اتفاقات معمولی است.  غذا پختن ، خانه تمیز کردن ، مهمانی های مفصل گرفتن ، آلمانی خواندن و همچنان لنگیدن! ، یکشنبه ها پنگوئن را به پارک بردن و ... .

در عین حال یک روزهایی همه چیز از دستم در می رود.  یک چیزی به طرز احمقانه ای رشد می کند توی سرم و از همه ی زندگی خسته ام می کند.  مقابلش شیوه ی انتخابی خاصی ندارم.  شیوه هایم تقریبا به درد نخور می شوند. بعد دلم می خواهد بخوابم و تا همه چیز برنگشته سرجایش بیدار نشوم اما خوابم هم نمی برد.  خلاصه گاهی سخت می گذرد و گاهی دیگر من انتخاب می کنم که چطور بگذرد. 

پی اس:  هرکس می خواند و می تواند ، به هر شکلی که دلش می خواهد برایم دعا کند. به انرژی جمعی معتقدم و به شدت نیازمند.  

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد