سالها پیش زنی کولی بودم کنار رود نیل و می توانستم چیزهایی را ببینم و حس کنم که دیگران نمی توانستند. از همین راه هم امرار معاش می کردم. انگشترهای مسی می ساختم و طرح هایی که شب ها در خواب می دیدم را روی آنها می زدم. این هم شغل دومم بود. با اینکه کولی بودم اما سواد داشتم و گاهی برای کودکانی که کنار نیل مشغول بازی بودند ، داستان های اسطوره ای می خواندم . شبها تنبور می زدم و صبح های خیلی زود ، داستان خوابهایم را می نوشتم.
صد و پانزده سال قبل از آن زنی بودم ساکن جنگلی دور و از هرچه در اطرافم بود استفاده می کردم تا حس و حال خوبی به آدمها بدهم. تنها زندگی می کردم و صبح های خیلی زود پی گیاهان خاصی می رفتم و عصر و غروب و شب کنار آتش می نشستم و آواز می خواندم. زندگی آرام و پر از نشانه ای داشتم. گیاهی یافته بودم و از آن طرحی پشت مچ پای چپ ام انداخته بودم که معنی "حیات" می داد.
این هم منم ، خیلی سال بعد.
ل