به عقاید هم احترام بگذاریم

هر سال خیمه ای که سر کوچه ی ما برپا می کنند بزرگتر ، بلندتر و تنومند تر می شود. من کاری به این کارها ندارم : معتقدند ، می توانند و می کنند.  مشکل اینجاست که مراسم از ساعت ده و نیم شب شروع می شود تا یازده و نیم و تازه مجلس که تمام می شود سرو صدای مهمان ها و بچه هایشان شروع می شود.  صدا اینقدر بلند است که احساس می کنم مداح ایستاده وسط پذیرایی خانه ی من و جوری داستان های کربلا را بازتعریف می کند که خود امام حسین  هم این جزییات را یادش نیست. پنگوئن یک ساله ی من که تازه یاد گرفته خودش بخوابد هرشب تا این سرو صداها نخوابد ، نمی خوابد. چند شب پیش در حالیکه به شدت خوابش می آمد هرقدر تلاش می کرد نمی توانست بخوابد.  دیدم اینطوری نمی شود.  اینقدر کسی حرفش را نزده که اینطور تجاوز به زندگی شخصی بقیه و سلب آسایش از آنها شده حق مسلم.  با وجود مخالفت های همسرم چادرم را کشیدم به سرم و خودم را رساندم به مسئول این تشریفات و گفتم:  بد نیس کمی هم به آسایش و آرامش بقیه فکر کنید ، اگرنه لااقل این مراسم را ساعت هشت شب برگزار کنید ، لااقل صدایش را طوری کنید که فقط خودتان بشنوید . 

محتاط و محترمانه جواب داد که:  تنها کسی که در این چند سال اعتراض کرده شما بودید و شما هم لطف کنید و این ده شب را تحمل کنید! البته که از عصبانیت در حال انفجار بودم اما با ملایمت گفتم: درسته. تمام شهر موافقند اما من ناراضی ام ، ثواب این ده شب هم نوش جانتان! و آمدم خانه.  

دقایقی بعد وقتی با خودم فکر می کردم کدام مغز مریضی توانسته این حرف اضافه های بی ربط را قاطی این زبان کند همسرم در اتاق را باز کرد و یک غذای نذری گرفت مقابلم و گفت: 

-بیا اینم جواب اعتراضت! 

یعنی چه شما در منطقه ای زندگی کنید که همه دکتر و مهندس اند و چه در پایین شهر ،  یک مشت گرسنه اید که با یک ظرف غذا باید دهنتان را ببندید. 

پی اس:  دم پیمان قاسم خانی گرم که چنین نابغه ی دورانی است!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد