اندر میان سخیفان

تمام چند ساعت گذشته قیافه اش توی نظرم بود با آن نگاه عمیق که به من ، دختر جوان بی تجربه ای که از رفتار سراسر بی نزاکتی استادش شکایت می کرد ، دوخته بود و در جواب فقط گفت: 

آدمای باهوش هیچ وقت خودشونو درگیر "آدمها" نمی کنند. 

خب لابد اون این همه آدم بی فرهنگ و بی جنبه و چیپ و خردسال و لاشی و خنگ و عقب افتاده ی رفتاری رو یک جا ندیده بود.  با این همه تمام بعدازظهر صداش توی سرم بود.  

من آدم دادن شانس های دوباره به همه (اعم از بی فرهنگ و با فرهنگ) ام و این یکی از ضعفهای عمیق من است.  دادن شانس دوباره ی امروزم مثه همیشه چیزی جز ناامیدی و تاسف نداشت. اما شکایتی نداشتم . اینقدر باهوش هستم که به آدمهایی فکر نکنم که با سی و اندی سال سن و یک بیزنس مثلا درست! درست مثل بچه های دبیرستانی رفتار می کنند و یا دخترانی که با چشمهای لنز گذاشته ، قاه قاه به لکنت زبان یک نفر دیگر می خندند و یا آنها که وقاحت و بی ادبی از نگاه و رفتارشان می ریزد و در یک جمع بیست نفره قادرند ادبیات سخیف و چهره ی لاشی شان را نشان بقیه بدهند و بقیه ای که اصلا نمی خواهم درباره شان حرف بزنم.  بله عصبانی ام اما بیشتر از خودم که چرا این شانس را دادم.  گرامری که همسرم دیشب برایم توضیح داد واضح تر و گویاتر از تمام محتویات سخیف امروز بود.  تنفر جایگاه بدی است و من دلم نمی خواهد خودم را به آن برسانم اما دیگران این لطف را در حقم می کنند!

آخ خداروشکر که تمام شد .


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد