روز آخر

ترم پیش الف ب درآمد که من آخر کلاسهایم به شاگردهایم فیدبک می دهم. از آن اداهایی که مخصوص خودش است . به من که رسید گفت:

-آخ فلانی(اسمم! ) تنها چیزی که وقتی اسمت بیاد به ذهنم می رسه"خانمیه". تو لایه لایه ات خانمیه (و این جمله ی عجیبی بود !) . اما چیزی که بیشتر ازون برای من جالبه اینه که با اینکه سن ات مال این حرفا نیست اما جوری به بقیه و حتی به من نگاه میکنی که فکر میکنم میتونی همه رو مثل یک زن صدساله نصیحت کنی(و بعد خندید و گفت بهت برنخوره ، تو خیلی جوون تر ازین حرفهایی).  

خب این چیزی بود که دلم می خواست در سی سالگی بشنوم.  نه که سن ات بهت میخوره یا نه .اینکه باتجربه تر از سن ات هستی و اون درست می گفتم ، چون واقعا هستم . 

حالا نه اینکه این تعریف خیلی خوشایندم اومده باشه که به خاطرش یک پست بنویسم. امروز نمی دانم به چه مناسبتی ازش یک هدیه گرفتم و بااینکه نمیدونم این چندمین هدیه ایه که از استادام میگیرم ، اما یکی از شیرین ترین و دوست داشتنی ترین هدیه هایی بود که به عمرم گرفتم.  اما این هم بهانه ی این پست نیست. 

الف ب چهل و هشت ساله است و از سوم ابتدایی در آلمان بوده و کارشناسی ارشد یک رشته ی درست و حسابی را گرفته و در یکی از شرکتهای معروف آلمانی کار می کند. گاهی سفری به ایران می کند و من باب نمی دانم چی!  کورس های آلمانی برمیدارد. او با تمام حس و شعور و وجودش در کلاس است و درس می دهد و به جرئت می توانم بگویم جهشی که در این دو ترم داشتم در مجموع شش ترم گذشته اش نداشتم.  همه اش به خاطر اینکه او برخلاف خیلی ها به خاطر انجام وظیفه درس نمی داد.  او با شیوه ی تدریسش دیدگاه من را به این زبان عوض کرد.  امروز یک متن 80 کلمه ای نوشتم و خودم باورم نمیشد که اینها را من نوشتم.  من که خودم سالیان درازی سابقه ی تدریس دارم می دانم که استادهایی مثل او کیمیا هستند. 

هرچند متاسفانه کلاسش جو خوبی نداشت اما من هرجلسه فقط به خاطر گرفتن آن حس خوب از خودش می رفتم .حسی که فقط محدود به زبان آلمانی نبود.  یک جورهایی انرژی زیستن بود .  مصداق همان "درس معلم ار بود زمزمه محبتی ". زمزمه ی محبت یعنی تک تک سلول هایت درحال عشق به هرچه درس می دهی باشد.  یعنی نفهمی ساعت کی می گذرد و بقیه پشت در کلاست منتظر باشند ، یعنی حواست به همه باشد. یعنی به جز ارائه درس ، چیزهایی دیگری هم برای عرضه داشته باشی. 

خلاصه کاش هرکسی در هرکاری هست کارش  با زمزمه ی محبت تلفیق بشود . اینطوری توی ذهن بقیه هم بدجور می ماند.

نظرات 1 + ارسال نظر
حمید 26 شهریور 1398 ساعت 02:24 http://www.khodrofanni.blogsky.com

چه استاد خوبی.

خیلی دوست دارم یک اتومبیل پورش در آلمان سوار بشم و تو اتوبان های سرعت آزاد برونم.

همچنین از بی ام و 218 خوشم میاد.

اوپل اینسیگنیا هم همینطور.

راستی ماشین شما چی هست اونجا؟ ماشین شخصی دارید؟

ما هنوز تشریف نبردیم اونجا
اوپل اینسیگنیا دیگه چیه؟!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد