آسمان آبی آبی است و یک رنگین کمان بزرگ وسطش می درخشد.  هوا پر از حباب های شیشه ای است که هرکدامشان یک رنگین کمان اند. حباب های شگفت انگیز.  آفتاب زرد و زمین سبز است.  معجزه چیزی واقعی تر از اینجاست. معجزه قطعا هست.  همیشه و برای همه.  باران هم می بارد از میان رنگین کمان.  عالم و آدم ایمان دارند.  به معجزه.  به خودشان. دنیا اینقدر بزرگ نیست که هیچ چیزی ازش نفهمیدی. رنگ موها همیشه طلایی است و رنگ ناخن ها قرمز. رنگ خانه ها صورتی و رنگ کوه ها سفید.  واقعا کوه ها باید یک رنگ دیگری می بودند.  آدم را ناامید می کنند با این رنگشان. فرار کردن اینقدر سخت نبود.  یک سواری می گرفتی و می رفتی دورترین جایی که میشد. آره دوست دارم فرار کنم.  دوست دارم نباشم ، نبینم. من آدم ماندن و پذیرفتن نیستم.  

باید بروم پیش دکترم.  می خواهم بگویم بیشتر حرف بزند.  به جای نگاه کردن و نوشتن و آن دو سه جمله ی معروف بیشتر حرف بزند.  راه حلی ، مشاوره ای ، حرفی ، چیزی بگوید.  شاید این بار قرص هم گرفتم.  شاید وقتش شده که وا بدهم.  دنیای احمقانه ای که در آن می جنگی و می بازی به وا دادن بیشتر نیاز دارد. 

ناراحت؟ 

نه خیلی.  ناراحتی نشسته توی وجودم.  توی چشم هام.  همه هم می بینند.

خسته؟

...

لعنت به دنیایی که فقط تا شش سالگی جای قشنگ و مطمئنی بود.  

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد