دل ما رفته مهمانی. به یک دریای طوفانی

وا دادگی هم عالمی دارد که تازه کشفش کردم.  به این شکل که مدل موهایم را بدون هیچ مشورتی عوض کردم.  اینترنتی لباس می خرم و کیسه کیسه لباس هایم را دور می ریزم. تصمیم گرفتم کیف موردعلاقه ام را بخرم که بعد از ششصد تومنی که بابت عطر دادم و سیصد تومنی که بابت کاپ ، در این ماه با این چهارصد تومن رکورد چشم گیری در مصرف کنندگی ثبت می کنم و البته فعلا این حرف ها برایم مطرح نیست.  

توی فکرم که یک تتو هم بزنم یه یادگار ازین روزها و حس و حالم و حتی وادادگی ام. آن هم بدون هیچ مشورتی البته. 

وسط این بلبشویی که راه انداختم هنوز فرهنگ و سوادم را سفت چسبیدم و در حالیکه از وادادگی به رد دادگی رسیدم ، صبح تا شب و شب تا صبح "becoming" را می خوانم. بد کتابی نیست. 

فقط دلم می خواهد مثل یک سی ساله ی معمولی باشم.  این سه ماه را مثل بقیه باشم. بدون ناراحتی ، بدون درد.  بدون فکر به زخم های عمیقم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد