و ما که همچنان نمی دانیم

مدت هاست که در خانه ی ما هیچ اخباری دنبال نمی شود.  تلویزیون ماه هاست خاموش است و اگر روشن شود برای دیدن سریال های انتخابی خودمان (که هیچ سریال ایرانی ای هم در آن نیست)است . ما تصمیم گرفتیم تا وقتی اینجا زندگی می کنیم از اخبار اینجا دور باشیم. من اکانت تلگرامم را پاک کردم و اخبار گروه های فامیل و دوستان را از گوشی همسرم دنبال می کنم و او از تمام کانال های خبری بیرون آمد . در اینستاگرام تنها مصرف کننده ی محتواهایی مرتبط با دغدغه ها و احیانا علاقمندی هایم هستم و باز زندگی معمولی دوست و آشنا.  به لطف زمان اضافی حاکی از تلویزیون ندیدن ، خیلی زیاد با هم قدم زدیم و پلی لیست های اسپاتیفای را شنیدیم. 

چند شب قبل در یک مهمانی چشممان به جمال اخبار شبکه ی من و تو روشن شد و تازه فهمیدم عراق کمی بهم ریخته است و یک سوزن آلوده چندین نفر را در غرب ایران به ایدز مبتلا کرده و یک سری خبر دیگر.  حدس می زنم همسرم این دو خبر را در محیط کارش شنیده بود چون تفاوت فاحشی در چهره اش ندیدم.  من اما دوباره به احساسات سابقم برگشتم.  به حس ناامنی و ناراحتی.  به حس بی شعور و بی سواد فرض شدن ، به حس عمیقی از نارضایتی به خاطر زندگی در کشوری در خاورمیانه با همه ی واقعیت هایی که دارد. به حس نداشتن حداقل ها.  یک اخبار نیم ساعته و یا شاید هم بیشتر نفوذ کرد به  دژ آرامشی که این چند ماه برای خودم و خانواده ام ساخته بودم و چیزهایی را به آن وارد کرد که از آن گریزان بودیم. تکلیف آن عده ای که نخواسته ایدز گرفته اند چیست؟ دقیقا چه کسی مسئولیت این وضعیت برآشفته را به عهده دارد؟ می دانید جوابش بیشتر از سوالش ناامید کننده است: 

هیچ کس.  

به دژ خودمان برگشتیم.  من هنوز به آن چند نفر و وضعیتی که در عراق رخ داده و تاثیر آن در زندگی خودمان فکر می کردم.  نگرانی دوباره برگشته بود تو چشم هایم. همسرم باز سر آن شوخی قدیمی را باز کرد که :  سنسورای تو زیادی حساس اند. 

برای فرار از وضع موجود کتابم را برداشتم که در خواندنش نوعی رکورد شخصی را زدم و با این حال احساس می کنم دوباره و چندباره هم باید بخوانمش .  کتاب تمام شد و من که غرق در زندگی درخشان و در حال "شدن" میشل اوباما بودم ، با خودم فکر می کردم چقدر دنیا به آدمهایی مثل او و همسرش نیاز دارد. من اگر می توانستم یک جور ژن ها را دست کاری می کردم و از آدمهایی مثل او میلیون ها تا کپی می کردم.  هیچ اتفاقی هم نمی افتاد اگر دنیا دو قطبی نبود و فقط خیر وجود داشت.  به من ایمان بیاورید.  هیچ اتفاقی نمی افتاد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد