دل به پاییز سپرده ایم

به جای پاییز باید می گفتند:  "فصل حلقه کردن انگشتها دور لیوان گرم چایی" یا "فصل دم دستهای داغ مردادیت گرم"  . یا "فصل قاب زرد پنجره" . قاب پنجره ی مورد علاقه ی من البته زرد نیست و به یمن کاج که همیشه سبز است بیشتر به سبز می زند اما من گشتم توی کوچه های بالایی و پایینی و یک درخت زرد پیدا کردم.  این لعنتی با همه ی درختها فرق دارد. برگهای زیبا و ظریف با رنگ های استثنایی، برگ ریزان باشکوه.  هرروز ایستادم و زوال پاییزی اش را دنبال کردم.  زوال آرام و محترمانه و درتعادلی دارد.  در این قسمت به شدت بهش حسود می کنم و دلم می خواست مثل او ریشه های محکمی داشتم که می توانستند مدتی بعد ازمرگم دوباره جان بگیرند . گاهی هم برایش یک آهنگ قدیمی می گذارم که می گوید:  

دنیای من ،چشمای من ، این عمر من ، این دل من میسوزه ... 

(اینجوری که این بنده ی خدا غم لطیف و آرومی در این وضعیت عشقی داره آدم دلش می خواد همه رو بذاره و بره!(و یا همه اونو بذارن و برن!(اگر هم پرانتز ندیده بودید که در پرانتز باز شود، حالا ببینید که خیلی هم کاربرد دارد! ))) و موسیقی متن مناسبی برای این برگریزان باشکوهش است. 

خلاصه در حق پاییز بد کردند.  یعنی باید عنوان شاعرانه تری برایش انتخاب می کردند.  حتی اینکه فقط تا چهار عصر وقت داشته باشی پاییز را ببینی هم کوتاهی در حق این فصل است . اصلا نامردی است که برای دیدن زیبایی ها وقت کم داشته باشیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد