روز غارنشینی

تلفن رو برمیدارم و صدای خنده اش رو می شنوم که میگه:  دیروز که تو ترافیک موندم یاد تو افتادم که می گفتی تو این مسیر ، بدشانسی بعدی ما اینه که انقلاب میشه.  همراهش می خندم.  می گویم از صبح شبیه غار نشین ها بودم و چه خوب که زنگ زدی.  میگوید من هم.  

باورم نمی شود که اینطور خودم را کشیده باشم از هرچیزی کنار اما وضعیت این مملکت اینطور بچسبد به من.  در دوره ای زندگی می کنیم که بخش زیادی از ارتباطات و کارمان مربوط به اینترنت است و در کشوری زندگی می کنیم که مفت و مسلم یک روز اینترنت را قطع می کند و کار و بار بقیه هم به هیچ جایش نیست. از صبح هم با خودم می خوانم:  اینکه زاده ی آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی ، که تا وقت مرگ هم همراهت هست.  حتی اگر کارت مربوط به اینجا نباشد و فکرت اینجا نباشد و حتی نیم تعلقی هم به اینجا نداشته باشی. 

دیشب یک خواب عجیب دیدم.  عجیب از چند بابت.  پارسال درست توی همین روزها و یا شاید کمی بعدتر ، خواب مشابهی با همین مضمون دیدم.  توی خوابم پر از نشانه و علامتهای عجیب و غریب بود که همه را به وضوح یادم هست و از همه مهم تر اینکه هر دوی خوابها برایم مثل واقعیت هستند.  اینقدر واقعی که وقتی نیمه شب بیدار شدم دقایقی گذشت تا بفهمم که اینها خواب بوده و از این جهت فکر می کنم کیس جالبی برای یونگ می بودم اگر که زنده بود. از تمام مضامین خوابم متنفرم و آرزو می کنم دیگر هیچ وقت همچین آدم و تصاویری را در خواب نبینم.  

پی اس:  چرا وقتی حتی سرچ گوگل هم قطعه اینجا وصله؟!