خود درگیری

رفیقم از کشور مذکور پیغام می دهد که : تقصیر تو نیست ، زبانشون واقعا سخته.  دلم رو به همین حرفای دوزاری خوش می کنم.  یک احساس ناخوشایند دارم که مغزم اشباع شده .  احساس می کنم  برای اینکه هر کلمه ی جدید آلمانی را واردش بکنم باید یک چکش بردارم و با چند ضربه محکم بکوبم رویش و البته با همه ی اینها هم امیدی ندارم  وارد مغزم بشود.  دیروز سر کلاس به معنی واقعی کلمه احساس بی سوادی می کردم و این خیلی احساس بدی است.  

میم واو تبخال زده بود اما نمی دانم چرا باز هم جذاب و خوش قیافه بود! به ما گفت نظرتان را درباره ی افزایش نرخ بنزین در دوخط بگویید.  ما هم که چون اینترنت نداشتیم سوادمان نم کشیده بود یک کلمه هم نتوانستیم بگوییم.  البته من هیچ نظری نداشتم ولی سایرین که نظر داشتند هم ناتوان از بیانش بودند.  می خواهم بگویم یک سری آدم با سطح سواد آ یک نشسته بودیم در سطح  ب یک.

 خب لامصب ها مثل آدم که حرف نمی زنند.  فعل هایشان را می برند آخر، صفت هایشان را صرف می کنند ، اسم هایشان مذکر و مونث و خنثی!  دارد ، هر فعل شان یک حرف اضافه ای برای خودش دارد و افعال انعکاسی دارند و... . از کلماتشان هم نگم برایتان.  من هم در فاز بی اعتنایی هستم و هم فرصت ندارم که مروری بکنم بلکه ازاین بی سوادی مطلق خارج شوم.  

او به ما گفت جلسه ی بعد یک متن بنویسید درباره ی آدم مهم زندگی تان.  من می خواستم درباره ی شریک زندگی ام بنویسم چون به نظرم شریک زندگی آدم ، مهم ترین آدم زندگی اش است.  بعد از شریک زندگی ام پرسیدم' تو این ترم که بودی درباره ی کی نوشتی ؟ و در کمال ناباوری من او گفت درباره ی فلانی.  با صدای جیغ مانندی گفتم:  چی؟! یعنی درباره ی من ننوشتی ؟! و او هم با خونسردی گفت:  مگه آدم میره جلوی ده نفر زنشو توصیف می کنه؟! و بنده همچنان با صدای جیغ مانندم چیزهایی گفتم که خلاصه اش این بود که برایت با این طرز فکر عقب افتاده ات متاسفم! و خودم هم تصمیم گرفتم فردا درباره ی سوپری محل مان بنویسم! حتی به نوشتن درباره ی خود میم واو هم فکر کردم.  خیلی هم نوشته ی جالبی می شود:  مردی با تبخال و همچنان جذاب! 

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا 28 آبان 1398 ساعت 11:48 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

سلام. یه مدته جسته گریخته وبتون رو میخونم و بدون گذاشتن نظر رد میشم. ولی الان نشد. از نوع و لحن نوشته هاتون فکر میکردم شما آقا باشید الان تعجب کردم نوشته بودید همسرتون گفته آدم جلویه ده نفر زنشو توصیف نمیکنه
خلاصه که خوشبختم از آشناییتون

ببین تو خیلییی خوبی چون همین الان منو به یکی از فانتزیای زندگیم رسوندی نمیدونم سن شما قد میده یا نه ولی اون زمانا که ما از سر بیکاری رمانای میم مودب پورو میخوندیم و نمیدونستیم زنه یا مرد من خیلی بهش حسودیم میشد. البته نوشته هام تابلوتر از این حرفاس
خلاصه که حالمو خوب کردی خدا حالتو تو روزای بد خوب کنه. خیلی ام مرسی ازت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد