دنیای این روزای ما

علاوه بر نبود اینترنت ، احساس می کنم زیر حملات پارازید در حال جان دادن هستم.  تلویزیون ایران برای من یک جعبه ی هیستیریک کننده است که به آنی می تواند اعصاب من را از صفر به هزار و شونصد برساند .  پدر خدابیامرزم هیچ وقت تلویزیون ایران را نمی دید و همیشه یک جنگ بی پایان در خونه ی ما سر این موضوع بود چون پدرم منش دیکتاتور مابانه ای داشت و خوش نداشت کسی از اهل خانه پای برنامه های دوزاری آن سالهای تلویزیون ایران بنشیند.  بعد هم حتی زمانی که خبری از ماهواره ی فارسی زبان و شبکه های فارسی زبان لس آنجلسی نبود ، یک روز با یک رسیور ترکیه آمد خانه و از آن روز ما مجبور بودیم صبح و شام ابراهیم تاتلیس  را ببینیم که در برنامه ای میان حضاری که یکی در میون روسری های گل گل شان را تا زیر ابرو کشیده بودند پایین، آهنگ هایش را می خواند و حضار هم مثل بچه های مهدکودک خودشان را این طرف و آن طرف می کردند . بعد یک دقیقه تلویزیون ایران می توانست تمام روزش را خراب کند.  این روزها دارم پدرم را توی خودم می بینم.  بدون کم و کاست. 

خب نمیدونم بقیه متوجه شدند یا نه.  از وزیر ارتباطات بگیر تا رییس مخابرات و حتی مسئول یک سیم باطله دارند جوری رفتار می کنند که انگار قرار نیست اینترنتی وصل بشه . همین آقای وزیر ارتباطات  در اظهاراتشون گفتند که می دونند شرکتهایی تا نود درصد هم ضرر کردند (و توی نگاهشون این بود که به هیچ جاشون نیست!) و می دانند موتورهای جست و جویشان هنوز جای کار دارد(که توی نگاهشون بود فعلا همینی که هست). اما انشالا همه چیز رو به بهبود است(که توی نگاهشون بود با این شرایط فعلا کنار بیاید تا درست شه ).

آخه عزیز دل!  برای کره شمالی کردن اینجا ، اول دست می گذاشتید روی یک جای دیگر نه جای حساسی مثل اینترنت! این موتورهای جست و جوی شما به ویکی پدیا ای لینک می دهند که خودش فیلتر است! این پیام رسان های شما را خارج نشین ها نمیتوانند نصب کنند.  این اطلاعات ورودی وب سایت هاتون برای قرن 21 زیادی کهنه است.  این ملت بدبخت روی اینترنت شب و روز در حال جون کندن و یه لقمه نون دراوردن اند.

یک استادی داشتیم ما در یک دانشگاه مثلا درست و حسابی در مقطع ارشد که حتی ایمیل نمی توانست بفرستد (بدون ذره ای غلو) و کار کلاسی اش هنوز که هنوزه فیش نوشتن از کتاب روی کاغذ!  است.  بین ما معروف بود که ایشون که از پله ها پایین میاد از کفش های مارک "اکو" اش می شناسیمش ، منزلش زعفرانیه بود ، ماشینش چیز خفنی بود که اسمش را نمی دانم.  شهروند کانادا بود اما تهران زندگی می کرد. عزیز دل!  همه مثل شما و استاد ما نیستند.  کار و زندگی من که به درک ، اما خیلی ها کسب و کارشون روی نته و الان همه چیزشون مختل شده و تا نود درصدم ضرر کردند! توی زعفرانیه زندگی نمی کنند و احتمالا مارک اکو را حتی نمی شناسند.  ایران پر ازین آدم هاست.  

حالا همه ی اینا هیچی.  چند روز پیش یکی به من پیغام داد( در همین مکان) که نوشته هاتو خوندم و ازت خوشم اومده و میخوام یه دو کلمه ای با هم حرف بزنیم!  بعد گفت بیا اینم آدرسم.  بعد گفت تو دیگه کی هستی مگه چند تا کامنت با هم رد و بدل کنیم چی میشه ؟ الان که بیکاریم!  

باورم نمیشه فعالیت های اوقات بیکاری رد و بدل کردن کامنته!  فکر می کنم وارد یک دنیای سورئال به شدت زشت و سیاه شدم و منتظرم یک نفر دستم را بگیرد و ببرد توی دنیای واقعی خودم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
استفاده از اینترنت 1 آذر 1398 ساعت 23:47

سلام درک میکنم سخته نبود اینترنت اما دوست دارم کمک کنم هر کی میخاد راهنماییش کنم یه ایمیل بده واسه استفاده از اینترنت ... ایمیل من
ivag1@mihanmail.ir

ایمیلم قطعه متاسفانه!

دیگه عصبی شدیم از بودن تو این مملکت خیلی راحت مردم را نابود می کنند کسب و کارشون را خودشان را بودنشون را
انگار فقط وظیفه اشون نابودی ایران هست

میدونین چیش عذاب آوره؟
اینکه با همین فرمون برن جلو و اینترنت و وصل نکنن

باران 1 آذر 1398 ساعت 10:41 http://tfn.blogsky.com

چرا از ایران نمی‌ری؟ من هیچ‌وقت مثل الان حس باختن توی زندگیم نداشتم دیشب تا صبح کابوس دیدم‌.

دارم سعی می کنم برم. خیلی غم انگیزه میدونم کاملا درکت می کنم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد