سوم اش

- میم واو دیروز از درآمد و زد به فارسی حرف زدن.  من خیلی دلم می خواست یک جوری گوش هایم را بگیرم و نشنوم چون بار قبل که فارسی حرف زد تا دو جلسه سرم را از خجالت نمی توانستم بالا بیاورم.  این بار هم شروع کرد و گفت:  "آن سالی که ما از ایران رفتیم که مثل حالا نبود ، ته اش ما چهار تا فیلم بروسلی دیده بودیم.  از هواپیما که پیاده شدیم دیدیم یه دختر و پسره لب تو لب(که دقیقا نمیدونم مصدر و ریشه ی این فعل و معناش چی بود ؟! لب تو لب کردن؟ خوردن؟ ماچ ماچ ؟) اونم نه یه دقیقه دو دقیقه ، نیم ساعت! ( یعنی من واقعا برام سوال بود که عین نیم ساعت رو واستاده و نگاهشون کرده ؟! )بعدم رفتیم سر کلاس دیدیم اونجا دو تا دختر لب تو لب! گفتیم باز خدا پدره فرودگاهو بیامرزه! حالا اونجا مثه اینجا نیس که. اونجا سهوا هم مالیده بشی به یکی میره ازت شکایت میکنه..." . این بحثش رو واقعا نمیدونم تا کجا میخواست ادامه بده ولی بچه ها لطف کردند و زدند به شوخی و خنده و خداروشکر موضوع فراتر از مالیدن و لب تو لب ! نرفت .  من هم تا آخر کلاس دست و پایم را جمع کرده بودم و سرم را بالا نمی آوردم.  یعنی نمی دانستم آن قد و قواره و ته ریش ها چطور می توانند توی چشم های من نگاه کنند؟!

- به نظر بعضی از حس هایم را از دست دادم مثلا دیروز تنها یک درد خفیف توی پاشنه ی پاهایم حس می کردم وقتی در حال خونه سازی با پنگوئنم بودم اما چشم که باز کردم دیدم پاهایم تا صندل غرق خون است . حافظه ام هم یاری نمی کرد که کجا این بلا سرم آمده . لی لی کنان گذران امور می کردم که امروز از کمر درد همان لی لی را هم نمی توانم بکنم و نشستم یک گوشه زیر آوار کارهای عقب افتاده . امیدوارم زنده و سالم از این وضع دربیایم. در هیچ سالگرد ازدواجی چنین شل و پل نبودم !