این تمنا که به سوی تو دراز است

همه ی پنج سال پیش به اندازه ی  همین یکی دو روز جای خالی اش را احساس نکردم. گمانم حتی در تمام بودن اش.  زندگی بدون پدر شبیه خانه ی بدون سقف است.  دیوارهایی که اگر یک متر هم ضخامت داشته باشند باز آسیب پذیرند.  

من اون روز نوزده ساله بودم.  اون روزی که احساس کردم به خاطر من حاضره کاری رو بکنه که یک عمر نکرده.  اون روز توضیح نداد که بخاطر تو باشه ، چشم.  اون روز هیچی نگفت اما بعد از اون روز تمام زندگی ما عوض شد.  تنها گوشه ی مطمئن دنیا که به خاطر من حاضر بود هرکاری بکنه حالا نیست و اندوهی بزرگتر از این نیست . من با همه ی چیزهای آزاردهنده ی دنیا تنهام و کسی نیست که به خاطر من دنیا رو عوض کنه .