'1:40

دیروز ساعت یک ربع به سه نشستم پای کارم.  خب تم کمی عوض شده و من این روند جدید را خیلی بیشتر می پسندم.  ما به محضی که پنگوئن چشم هایش را می گذارد روی هم خیمه می زنیم روی لپ تاپمان و خود من با چنان تعجیلی کارهایمان را انجام می دهم که انگار دنبالم کردند .  تا جایی که لپ تابم جواب بدهد تب باز می کنم و چندین تا ورد و اکسل و شونصد تا چیز را سرچ می کنم و همزمان به ده نفر پیغام می دهم و اینقدر وسط این شلوغی گیر می کنم که فقط بیدار شدن پنگوئن می تواند نجاتم بدهد.  اما دیروز ساعت یک ربع به سه این کارها را نکردم بلکه موضوع موردنظرم را سرچ کردم و یک ورد باز کردم و به هیچ کس پیغام ندادم.  پیش از آنکه پنگوئن بیدار شوم مقاله ام تمام شد و لپ تاپ را بستم و کتاب آلمانی ام را باز کردم چون فردا میان ترم داشتم. نمی دانم این چه وضعی است که ترم هنوز شروع نشده و استاد و شاگرد همدیگر را درست ندیدند و نشناختند میان ترم داریم و به چشم برهم زدنی پایان ترم .  زمان ما هر ترمی یک فصل طول می کشید .  با خودت می گویی شتاب دنیای مدرن به کلاس زبانها هم رسیده!  بگذریم.  پنگوئن من هنور خواب بود و من به هیچ چیزی فکر نمی کردم به جز چیزهایی که می خواندم.  شکل عجیبی از آرامش بود که البته وقتی داخلش غوطه ور بودم متوجه اش نشدم.  ساعت چهار و بیست و پنج دقیقه همه چیز مثل قبل شد.  من دویدم در آشپزخانه و چایی دم کردم.  همزمان به مادرم تلفن کردم و گوشی به دست میوه ها را شستم .  دنبال پنگوئنم دویدم که برس را در لباسشویی گذاشته بود و لاک های من را روی میز چیده بود و پلن بعدی اش انتقال کفش های مجلسی من به روی مبل بود! لباسهایش را پوشیدم و زندگی در فرم "هر دقیقه به هزارتا چیز فکر کردن " و "همزمان نگران هزارتاچیز بودن" و "مغز آشفته ی شلوغ و درهم" بازگشت.  بعدش متوجه آن یک ساعت و چهل دقیقه ی جادویی شدم.  توی آن مدت همه چیز در یک سکون بود و نظم. خلوت و بی سرو صدا.  ایده ای ندارم که مغز بقیه چه جور جایی است اما مطمئنم برای خیلی ها ، تمام روز مثل یک ساعت و چهل دقیقه ی من کار می کند و باید بگویم عمیقا و شدیدا به آنها حسودی می کنم. دلم می خواهد یک ساعت و چهل دقیقه ام تا ابد کش پیدا می کرد. آنوقت همینجا بهشت بود چون به قول یک بنده خدایی که یادم نیست کی بود:  بهشتی که در آن فقط بخوری و بخوابی و نیاز جنسیتو برآورده کنی و جایی برای تفکر و خلق کردن نداشته باشی جای بس مسخره ای است (حیف که اصل جمله را هم یادم نیست و فقط از مضمون مطمئنم ).  حالا به نظرم درست می گویند که بهشت و جهنم همینجاست . توی وجود ماست. می دانم بهشت زیباتر از آن یک ساعت و چهل دقیقه نخواهد بود.  یعنی مطمئنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد