به وقت فیلم در آشفتگی

من هم دل به بی خیالی اش دادم که در این وضعیتی که هستیم نیمه ی شب تازه یک فنجان اسپرسو می زنیم و می نشینیم پای فیلم دیدن. مطممئنم اگر الان این ها را بخواند می گوید : تو چه وضعیتی هستیم مگه ؟! من هیچ وقت نتوانستم مثل او باشم و وسط یک دنیا کار و استرس بنشینم پای بی اهمیت ترین برنامه ی تلویزیون جوری که انگار  هیچ مشکلی توی دنیا وجود نداره!  فقط کم کم یاد گرفتم که میشه شبای امتحان فیلم دید ، یا وسط یه دنیا کار توی زندگی رفت بیرون و با دوستان گردش کرد و از این دست کارها که قبلا برام تعریف نشده بود . 

روی همین منوال زندگی هستیم که چند شب پیش فیلم "the ballad of buster scruggs" را دیدیم . 

the ballad of buster scruggs یک فیلم هشت اپیزودی درباره ی مرگ از برادران کوئن است . یک فیلم قشنگ به معنی واقعی کلمه که خوش سلیقگی کارگردانانش خوب توی چشم است  و اگر چیزی هم از محتوا متوجه نشوید غرق صحنه های سینمایی و مناظر بی نظیر آن می شوید و ساعتی دنیای زیبا را می بینید.  اما واضح تر از آن نگاه پوچ گرایانه ی فیلم به دنیاست.  چیزی که برای من دیگر مثل روز روشن است.  غیرقابل پیش بینی بودن و اتفاقی بودن قضایا عین مشت میخورد توی صورتت در جریان فیلم.  از آن فیلمهای معناگرا نیست که هرچیزی را به هر چیزی توی دنیا ربط می دهند.  کاملا واقعی است.  جهان بینی ام به جهان بینی شان نزدیک است .

پی اس:  روزهای بدی داشتم.  خیلی بد.  اما گذاشتم کنار و آرام از کنارش رد شدم.  این همه ی کاری است که یکی مثل من می تواند انجام بدهد.  این طوری قشنگترم . دیگر مثل بچه ها با خودم فکر نکردم مسبب حال بد من چطور می تواند شب سرش را بگذارد و بخوابد.  دیگر هیچ فکری نکردم.  فقط رد شدم.  "خیال" خواجه امیری را که می شنیدم میتوانستم تا ابد به حال همه ی تجربه ام گریه کنم(که هیچ ربطی هم به هیچ جای تجربه ام نداشت! ).  من فقط خیلی بد حال بودم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا 27 آذر 1398 ساعت 11:37 http://naghashihayesara.blogsky.com

راستش رو بخواهی من هم دیگه خسته ام،،،، از دنبال کردن و تفسیر حال بدی که می آید،. خودم را به بیخیالی میزنم اگرچه گوشه ی ذهنم خوابیده..

کاش راه بهتری ام بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد