در باب قشنگی تقارن

به امراض خودم فکر می کنم.  یکی از یکی اعجوبه تر.  مرض بی خوابی از فرط خستگی.  مرض سکوت در جمع وراجان و مدعیان و دروغگویان .  مرض ول چرخیدن در روزهای پرکاری.  مرض تاب موی بلند نداشتن!

مادرم روی موی بلند تعصب داشت.  می گفت دختر است و موی بلندش! و تمام سالهای تجرد من می گفت:  تا توی این خونه ای حق نداری موهاتو کوتاه کنی و هروقت رفتی خونه ی شوهرت هرکار خواستی بکن.  من هم شدم از این عقده ای ها که تا پایشان رسید به خانه ی شوهر موهایشان را از ته زدند . موی بلند یک چیز کاملا نامتناسب با جنس و حجم موهای من است و تا موهایم به اندازه ای می رسند سرم سنگین می شود و من هم دنبال راه حل. این بار راه حل را همسرم داد: کوتاهی یک طرفه.  من هم دویدم آرایشگاه و مدل درخواستی را روی سرم پیاده کردم. یادم نبود بگویم مرض تقارن هم دارم.  این یکی بیشتر وسواس است تا مرض.  توی هر چیزی حتی پلو و خورش هم دنبال تقارنم و آن را که پیدا کنم آرام میگیرم و وقتی پیدایش نمی کنم کلافه ام.  آرامش بخش ترین جای دنیا برایم حیاط مسجدهای قدیمی است که توی ظریف ترین کاشی کاری هایش هم تقارن هست.  آخ که چقدر قشنگ و باوقار و امن هستند.  بگذریم. 

موهایم را یک طرفه زدم و از همان زیر دست آرایشگر تا مشتریهای آرایشگاه ، تا دوست و آشنا و حتی مادرم لب به تحسینم گشودند.  مادرم؟! به حق چیزهای نشنیده!  من اما هربار خودم را در آینه ی دستشویی می بینم یک جور احساس عجیب دارم و نمی توانم مخم را قانعش کنم که بابا! تقارن را ول کن.  خوشگل شدی! مغزم از آن ته ها می گوید: توی روحت با این عدم تقارن بارز! و بعد می آیم بیرون و همسرم می گوید:  چرا اینقد خوشگل شدی تو ! و این جمله را روزی هزاربار تکرار می کند یک طوری که من دارم به کل ماجرا مشکوک می شوم!  من حتی وقتی توی آیینه هم خودم را نمی بینم احساس می کنم تمام وجودم یک وری شده.  خلاصه اینقدر با خودم درگیر شدم که افتادم دنبال درمان امراضم.  گفته اند راهش این است که به امراضتان توجه نکنید.  دارم روی خودم کار می کنم که عدم تقارن ها را نبینم.  لامصب دنیا هم پر از عدم تقارن است.  خیلی وضعیت بغرنجی است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد