همه جا سپید

چند روزی است حوصله ی حرف زدن با هیچ کس را ندارم و از مرحله ی آنتی سوشیالی به مرحله ی سوشیال گریزی رسیدم. اپ اینستاگرام را پاک کردم ، روزها تا بتوانم می خوابم و می خورم. بعد یک گوشه می نشینم و دعا و مراقبه می کنم و برای جمیع مردگان و زندگان و موجودات عالم آرزوی صلح و دوستی می کنم.  یک تسبیح هم از صبح تا شب توی گردنم انداختم و با لباسهای گشاد و سفید و بلند توی خونه راه می روم.شبها می خوابم و از گرگ و میش صبح بیدارم . ترجیح می دهم توی خانه بمانم و از پشت پنجره برف را ببینم که باوقار می بارد و یک لیوان شیرکاکائو بخورم. از الف ب خوشم نمی آید و حوصله ی کلاسهایش را ندارم.  به جایش دلم می خواهد بروم یوگا ولی نمی شود.   این پانداها کلا دو روز در سال آمادگی جفت گیری دارند! با پانداها احساس غرابت می کنم و در حال حاضر به نظرم همان دو روز هم زیادی است و آدم باید به کارهای مهم تری بپردازد . خواهرزاده ام توی تار زدن چیزی شده و چند روز پیش که وسط مهمانی داشت هنرنمایی می کرد ، من هم هنر خوانندگی ام را رو کردم . بعد همه برایم کف زدند و خواهرزاده ام گفت:  تو که صدات خوبه چرا هیچ وقت نخوندی ؟ و من البته هیچ کدام از این ها برایم اهمیتی نداشت و ندارد و آن روز صرفا دچار یک جوگیری احمقانه شدم و الان ازین بابت به شدت پشیمانم.  اما دلم برای ساز خودم یک ذره شده.  یک ذره. وقتی هوا سرد می شود ، وقتی برف می بارد دلتنگی های من هم زیاد می شوند و دلم مدام در ابعاد "یک ذره" است. 

بله روزگار غریبی است نازنین! 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد