چه جان سختم که بعد از رفتن ِ تو باز جان دارم
ولی از تو چه پنهان,روح و جسمی ناتوان دارم
کسی از ظاهر ِ یک کوه حالش را نمی فهمد
به ظاهر ساکتم ,در سینه ام اتش فشان دارم
پر از دلشوره بودم در کلاس گرم اغوشت
و باور کرده بودم پای عشقت امتحان دارم
چه حس ِ نادری, با فتح الماس ِ حضور تو
تمام لحظه ها احساس می کردم "جهاندار"م
نفس های تو را آن روزها در شیشه پر کردم
"هوا"ی روزهای بودنت را همچنان دارم....


-امید صباغ نو 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد