بی گذشت از غفلت من حرف بزن

-اسمش را می دانم ولی هیچ مهم نیست . همکلاسیِ چندین ترمم هست . باید سی و هفت یا هشت ساله باشد . شکم جلو ، بلوز روی شلوار ، چشمها بدون عمق ، طرز حرف زدن فاجعه ، ادبیات حرف زدن گریه دار . در مجموع کسی که رشد عقلش در پنج شش سالگی متوقف شده و صرفا مابقی اعضا و جوارحش رشد کرده ! با هم می رویم مکالمه کنیم . من گشتم و دو تا کلمه با تلفظ یکسان و معنی متفاوت پیدا کردم . برایش توضیح می دهم که من چی میگویم و تو چی بگو . در جوابم می گوید : نه ، من می خوام همینای تو کتابو بگم ! کوتاه نمی آیم و شروع میکنم به مکالمه و موضوع خودم را می اندازم وسط . دوباره  آرام توضیح می دهم که چی بگوید . بدون توجه به مکالمه ی من یک جمله ی احمقانه می گوید . الف ب  از خنده روده بر می شود . کل کلاس  همینطور . مجبور می شوم با مکالمه ی سطح پایین و بدون محتوایش پیش بروم . 

- اسمش را می دانم ولی هیچ مهم نیست . باید چهل و دو سه ساله باشد اما سی و شش ساله است . پولدار ، کچل ! صدایش افتضاح ، اهل شوخی و مسخره بازی ، پولدار . چندین بار شوخی های بی موردی کرده که در حوصله ام نیست بنویسم . کاملا نامحترمانه ! شبیه کسی که فکر می کند چون پولدار است پس برای همه جذاب است و چون برای همه جذاب است می تواند هر شوخی بی موردی را با هرکسی بکند و با هر ادبیاتی دوست دارد با هرکسی دوست دارد حرف بزند . همین چند روز پیش الف ب گفت صندلی هایتان را جابه جا کنید تا این بنده خدا هم جا بشود . نیازی نبود من خودم را جا به جا کنم ولی ایشون که باید خودشون رو جابه جا می کردند به نظر خیلی بهشون برخورده بود. بعد نگاهی به من کردند و گفتند : توی نمیخوای صندلیتو جابه جا کنی ؟! شبیه طلبکارها . توی چشمهایش زل زدم و گفتم : نع . و ذره ای صندلی ام را تکان ندادم . 

- اسم این یکی را واقعا نمی دانم . بعد از نه سال درِ گنجه را باز کردم و سنگ های پیریتی را که آن سالها یک بار برایم از کوه آورده بود در آوردم . تقریبا با مصیبت یک نفر را پیدا کردم که سوراخشان کرد . می خواهم گردنبند درست کنم. طرحش را نشانِ یک سازنده ی نقره می دهم . توی حرف هایش می گوید : خانم ! ببین برای ما مردا یه بار توضیح بدی متوجه میشیم ! مطمئن می شوم که نمی فهمد چی می خواهم . اخم هایم می رود توی هم . یک قیمت پرت و پلا می دهد . می گویم : زنجیرها را برایم وزن کنید . فکر می کند من را پیچانده و وزن نمی کند . اخم هایم بیشتر می رود در هم . بعد از کلی چک و چونه زدن می گوید : خب کارتو بدید تا بکشم . می گویم : چیو بکشید ؟ می گوید : پولشو دیگه . میگویم : هنوز که من کارمو تحویل نگرفتم که بابتش پول بدهم . می گوید : کارتو بدید خانم . بعد با یک لحنی که حالم را بهم می زند می گوید : خوب نیست خانما با کارت توی بازار بچرخن . مدلم را با سنگ های عزیزم از دستش می قاپم و با خشم و غیظ ازش دور می شوم . صدایش را می شنوم که می گوید : بیا خانم . بیااا . چرا بهت برخورد .

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا 29 بهمن 1398 ساعت 17:56 https://naghashihayesara.blogsky.com/

از آدم‌های پرو متنفرم

آخ منم خیلییییییی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد