عشق سالهای کرونا

نه اینکه خیلی به امور ماورالطبیعه اعتقاد داشته باشم و یا خرافاتی باشم اما یک ماده گرای صرف هم نیستم و معتقدم ورای حس و جسم ما هم چیزهایی هست و قوانینی برپاست . با اینکه هرچه در زندگی دیدم حاصل شانس و تصادف بوده اما به نظرم می رسد باید هوشمندی ای ورای اینها باشد . حتی اگر هم نیست من دوست دارم فکر کنم هست . 

اگر هیچ جای دنیا هیچ قاعده ای نیست اما به نظر می رسد دنیا برای ما دارد با قاعده رفتار می کند . اگر سالهاست مقابل هرچی دیدید و شنیدید سکوت کردید حالا باید شاهد این باشید که هواپیمای مسافربری پر از زن و بچه را با موشک بزنند و بعد بگویند خطای انسانی بود و تمام . باید شاهد این باشید که معاون وزیر بهداشت یک دوربین بگذارد مقابلش و با خنده و شوخی بگوید : تست من هم مثبت بود و هشتاد میلیون آدم دیگر را احمق بداند و با موضوعی که اصلا شوخی ندارد و دامن هر کسی را ممکن است بگیرد این قدر وقیحانه شوخی کند . وقتی یک عده اعتراض می کردند و می مردند و یک عده دیگر از جایشان جم نمی خوردند و نگاهشان جوری بود که : می خواستن نرن بیرون ! می خواستن اعتراض نکنن ! میخواستن بشینن سر جاشون ! حالا باید در وضعیتی باشند که هرروز درباره ی موضوعی که با جون آدمها سروکار داره اخبار دروغ بشنوند . شهر من دومین کلان شهر این ممکلت است و پرجمعیت ترین شهر بعد از پایتخت است و تا این لحظه هنوز آمار یک نفر مبتلا هم اعلام نشده . بعید می دانم در توان کره ی شمالی هم باشد که اینطور امنیتی رفتار کند آن هم با همچین موضوعی که اساسا نمی فهمم امنیتی رفتار کردن با آن چه سودی دارد ؟! اگر در مقابل ده سال حصر خانگی چند نفر ساکت بودید و دو بار بعد از آن هم رفتید و با افتخار رای تان را انداختید توی آن صندوق های پر از دروغ و بی شرمی ، حالا باید بنشینید در حصر و تازه تا وقت گلِ نی و تازه مطمئن هم نباشید که سالمید یا نه . می دانید بیشتر شبیه کلید اسرار شدیم .

چند روز است وضع درستی ندارم . نمی خواهم بگویم تک والد بودن سخت است و از این چس ناله ها چون آن روزی که این تصمیم را گرفتیم این روزها را پیش بینی کرده بودم و همیشه سعی کردم مسئولیت تصمیم های زندگی ام را به عهده بگیرم اما فکر می کنم چیزی که من مسئولیتش را قبول کردم با آگاهی و انتخاب زمین تا آسمان فرق دارد با چیزی که الان دارم تجربه می کنم . با بلایی که هیچ دلم نمی خواهد سر هیچ کدام از نزدیکانم بیاید . من انتخاب نکردم که پروازهای این مملکت به تمام دنیا لغو بشود و کشورهای دیگر ، مسافران ایرانی را قرنطینه کنند . من انتخاب نکردم که دارالترجمه امروز زنگ بزند و بگوید : دادگستری و وزارت امورخارجه هیچ ترجمه ای را این روزها قبول نمی کنند . نمی خواهم بگویم چه دور مسخره و بی پدرمادری است این ترجمه ی مدارک و تایید آن توسط دادگستری و دوباره تایید آن توسط سفارت ! من انتخاب نکردم که در این وضعیت جواب پرونده ی من و امثالِ من چهار ماه طول بکشد . و من متنفرم از اینکه در وضعیتی قرار بگیرم که در آن نقشی نداشتم و حتی فکرش را هم نکرده باشم و ندانم در آن شرایط باید چه بکنم . 

توی همین چند روز گاهی صبح ها بیدارمی شدم و نمی فهمیدم برای چه بیدار شدم . نمی فهمیدم چطور باید دست و پایم را جمع کنم . می خواهم بگویم چیزی به نام امید ندارم . وقتی میگویم ندارم یعنی ندارم . روزی چند بار احساس مرگ دارم و فکر می کنم بعد از من زندگی بقیه چطور خواهد بود ... وسط حرفهای دوستم که داشت از رابطه اش با همسرش می نالید گفتم : من خسته شدم . دیگه هیچ امیدی ندارم . همین را گفتم و او چند ثانیه ای هیچی نگفت . ثانیه های طولانی تری . مطمئنم فهمید وقتی از خستگی و ناامیدی و حالِ بد حرف می زنم از چی حرف می زنم . او بعد فقط گفت : بگذار این روزا بگذره ... و برایم گفت که تا وقتی از اینجا برید و زندگی براتون دوباره شروع بشه قوی باش . من با خودم گفتم اگر زنده بمانیم و برویم ! چون اصرار دارم غم هایم را به همه جا تعمیم بدهم ! اما به او با خنده گفتم : شنیدی میگن عشق سالهای کرونا شدیم ؟! من رابطه ام را این روزها تقریبا با همه قطع کردم . به یک علت ساده . شرایط روحی و وضعیت زندگی ام ظرفیت هیچ آدم اضافه ای که من را نفهمد ندارد . همین یکی دو نفری که می توانند چیزهایی را بهم یادآوری کنند که گاهی فراموش می کنم برایم کافی هستند . 

گروس عبدالملکیان یک شعر بسیار زیبا دارد که یک جایی توی آن می گوید : مگر ما چند بار به دنیا آمده ایم که این همه می میریم ؟!

روزی چند بار شعرش را با خودم می خوانم ... 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد