مری و مکس و‌ دیگران!

 مری و مکس را دیدم . متفاوت بود . احساساتم رقیق شدند . خاکستری اش مثل دنیای همین روزهای خودم بود . یک سری فیلم تکراری هم دیدم که به لطف وجود پنگوئنم بود که وقتی هست تمام توجه من را می طلبد و امان فیلم جدید دیدن را به آدم نمی دهد ! مثل برف روی کاج ها .

البته دوست نداشتم پنگوئنم مثل پدرش مهندس بشود ولی به نظر او از همین الان راهش را مشخص کرده و با این علاقه ی عجیبی که به ست پیچ گوشتی کامپیوتر پدرش ، سیم شارژر ، هنرفری و نحوه ی اتصالش به ام پی تری پلیر و سایر خلاقیت هاش از جمله وارد کردن گیره ی موی من به یو اس بی تلویزیون! و کارهای دیگرش ، یکی خوابانده توی دهن من که دوست داشتم هنرمندی بشود ، شاعری ، نویسنده ای !! به نظرم بچه ها در این سن موقع خواب باید عروسکشان را بغل کنند و یا پتویشان را سفت بچسبند اما چالش ما هرشب تلاش او برای آوردن آن ست پیچ گوشتی به تخت خواب ، یک گریه ی اساسی ‌‌ و در نهایت رفتار چکشی من برای مقاومت در برابر آوردن آنها به تخت خواب است . واقعا جالب نیست ؟! 

از مری و مکس می گفتم . یک غم پنهانی توی کل فیلم بود که آن را زیاد دوست نداشتم . برف روی کاج ها هم که بی نظیر است . 

اما جدا از همه ی اینها می خواهم از دکترم وقت بگیرم . راستش من ازین سوسول بازی ای که جدیدا مد شده و هرکس هرجا کم می آورد سراغ روان درمانگر می رود خوشم نمی آید و خودم تا به مرحله ی آخر نرسم سراغش نمی روم . الان توی مرحله ی آخر نیستم اما خودم را دوست دارم و دلم می خواهد به خودم برای وسواس های فکری ام کمکی بکنم. تقریبا دو ماه است دارم خودم را بالا و پایین می کنم تا ببینم از نظرمالی چقدر کشش دارم و دست آخر به این نتیجه رسیدم با حذف یک سری خرج اضافی از پسش بر می آیم و درست تا به این نتیجه رسیدم کرونا از راه رسید . راستش اگر می توانستم ماهی یک بار را پیشش می رفتم .

بله خلاصه مری  و مکس انیمشن قشنگی بود که ارزشش را داشت ! 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد