جمعه ها سر نمیاد

نمی دانم باید به مزخرف بودن عصر جمعه اعتراف کنم یا نه ؟ یکی از دوستانم که در یکی از کشورهای اسکاندیناوی زندگی می‌کند یک بار برایم تعریف می کرد که این عصر جمعه اینجا غروب ندارد و هوا هم تا صبح مثل روز روشن است اما من دچار غم غروب جمعه شدم . حالا من توی خود ماجرا هستم : خونه نشینی ، خستگی ، کلافگی و عصر جمعه . وزارت بهداشت یک نمودار داده از شیوع کرونا در ایران . فکر می کنید ما الان کجای داستانیم ؟؟ اول اولش ! اوج شیوع کرونا در ایران تازه هشتم و نهم فروردین است ! می خواهم بگویم روحیه ها را سفت بچسبید که راه دراز است هنوز !

توی خانه ی پدر همسر من همه چیز خیلی فانتزی است . اما من تصمیم دارم یک سری هشتگ بسازم با این مضامین : عمه فحش نیست . خواهر شوهر می تواند مثل خواهر باشد . برادر شوهر از لطیف ترین نسبت های روزگار است و‌ پدر شوهر ... راستش برای او به واسطه ی علاقه ی عمیق بین مان و ایده ال بودنش هنوز چیزی پیدا نکردم . حالا یک چیزی می گویم چون اینجا خیلی کنج خلوتم هست . من با پدر همسرم بیشتر از خودش تفاهم دارم ! چون او نقاش و خوش تیپ و باهوش است و برای من نوشابه ی زرد می خرد :) و من عاشق صحبت های او بعد از غذا هستم که مجموع تجربه ها و خوانده هایش را با دقت تعریف می کند .پنگوئن من بین آنها احتمالا بیشتر از مهد کودک و بین هم سن و سال هایش سرگرم است . مداد رنگی هایش را می دهد دست پدر بزرگش و می گوید : ااانور ! با یک قر و فری ! پدربزرگش می گوید : عزیزم من انار بلد نیستم بکشم ! عمه اش (که حقیقتا فحش نیست ) از یک طرف می گوید : تو انار بلد نیستی بکشی ؟! و عمویش از اتاقش داد می زند: نه اون فقط “خرس ها در جنگل” رو بلده بکشه ! و او خودش یک لبخندی می نشیند گوشه ی لبهایش ما اما غش غش می خندیم . 

اما با اینکه همه چیز خیلی فانتزی است غروب جمعه من را گرفته بود و هنوز هم ول نکرده ! هیچ وقت درباره ی کابوس هایم ننوشتم ولی حالا می نویسم . موشک ! یا یک چیزی توی همین مایه ها پایه ی ثابت کابوس های من است . به این شکل که من در حال لذت بردن از زندگی ام و در بیشتر موارد توی آب غوطه می خورم و وسط طبیعت وحشی هستم و بعد که اوج آرامش و لذتم را تجربه می‌کنم چشمم به آسمان می افتد و از آن بالا یک چیزی توی مایه های موشک می ریزد توی سرم . البته من در هیچ کدام از کابوس هایم نمی میرم بلکه فقط درد حادثه ی ناگهانی و غیرقابل پیش بینی اش دهنم را سرویس می کند . این کابوس ها کاملا قابل تعبیر هستند . زندگی همان شکلی که خودش را به من نشان داده ، درست همان شکلی در قالب آن آب و سبزه و بعد موشک در خواب هم خودش را نشان می دهد . همین کرونا را ببینید . عین یک موشک دست و پادار است که افتاده روی زندگی ام که تازه داشت یک کم امیدوارانه می‌شد . 

فاکینگ عصر جمعه که آدم را یاد کابوس هایش هم می اندازد! 

نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو 11 خرداد 1401 ساعت 06:56 http://lemonn.blogsky.com

تجربه ازدواج ندارم که بدونم پدر همسر چگونه است اما خیلی برای پنگوئن خوشحالم با داشتن این خانواده شاد

پس ایشالا همه چی رو تو عروسیت جبران کنم
ولی پدرشوهر خیلی نسبت جالبیه ایشالا تجربه اش کنی

سارا 17 اسفند 1398 ساعت 11:28 https://naghashihayesara.blogsky.com/

زندگی من در دوهفته اخیر عصر جمعه بود:(
راست میگی، پدر همسر یه مدل عجیبی با آدم است، مال من هم، چه جالب

عزیزم میدونم سخت میگذره
اره خیلی مدل عشقیه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد