آخرین نفس زمستان

یعنی الان بگویند ماست سیاه است ممکن است باور کنم چون هیچ وقت باور نمیکردم دو روز مانده به سال نو وضعم این باشد ! قیافه ام شبیه زیرخاکی است با ابروهای درآمده ! یک شلوار خریده بودم و می خواستم یک بلوز هم بخرم که افتادم در قرنطینه و حالا دم سال نو احتمالا باید شلوارم را بپوشم و بالا تنه برهنه! سال را نو کنم و همه هم میدانند که دم سال نو هرشکلی باشی تا آخر سال همان شکلی هستی! هفت سین ندارم و تا این لحظه هنوز انگیزه اش را در خودم ندیدم که سفره ی هفت سین بیندازم . راستش اصلا هیچ حس بهار و سال نو و حول حالنا الی احسن الحال(خوبه هشتاد میلیون آدم دم سال تحویل این دعا را می خوانند و وضع حالمان چنین است!) را نداشتم تا امروز که برادرزاده ام زنگ در را زد و با تمهیدات تمام دو جعبه شیرینی خانگی که مادرش درست کرده بود را برایم آورد . طعم شیرینی خانگی تنها چیزی بود که یادم انداخت سال دارد نو می شود . 

“کوری” را که می خواندم قیافه ام یک جوری بود که انگار کتاب تخیلی می خوانم و با خودم می گفتم : اووه توی قرن بیست و یک و این همه پیشرفت و یک بیماری اپیدمیک؟! امکان ندارد و بعد امروز که پینترست را باز کردم دیدم آن بالا برایم پیغام داده : برای سلامتی و بهداشت خودتان و بقیه در خانه بمانید و دستورات بهداشتی را رعایت کنید و این هم پیشنهادات ما برای اوقات بیکاری شما ! می دانید پینترست را خیلی دوست دارم چون خیلی با درک و شعور است . یک بار توی موتور جست و جویش زدم : Depression و او بلافاصله آن بالا نوشت : آیا می دانید تعداد زیاد زیادی از افراد دنیا افسرده هستند و آیا می دانید افسردگی بیماری خاموش قرن بیست و یک است ؟ آیا تا به حال به خودکشی فکر کردید؟ لطفا با این شماره تماس بگیرید و با ما از احساساتتان بگویید . راستش من از این ابراز همدردی چنان ذوق زده شدم که افسردگی ام را فراموش کردم . حالا که پینترست می گوید دست‌هایتان را بشویید و توی خانه بمانید قضیه یک چیزی توی مایه های همان کوری است و باید بگویم کتاب خواندن به این درد می خورد که تجربه ی چیزهایی که حتی فکرش را هم نمیکنی خواهی داشت . 

چند روز پیش یک قمری آمد و تراس ما را جای مناسبی برای لانه ساختنش دید . این قمری ها موجودات عجیب و غریب اما دوست داشتنی ای هستند . مثلا روی کولر ما هیچ جای مناسبی برای خانه ساختن و تخم گذاشتن و بچه بزرگ کردن نیست ولی اینها هرروز می روند و می آیند و سیخ روی سیخ می گذراند و نیمی از سیخ هایشان هم می ریزد پایین . دعای روزانه ی من این است که لانه شان چپه نشود چون حقیقتا جای امنی نیست . بله خلاصه کبوتر بچه کرده ، کاش بودی و میدیدی! 

آن طرف هم گویا درخت ما دارد شکوفه می زند. درخت گیلاس است. این یکی البته شادی خیلی گنده ای است . من درخت گیلاس که می شنوم یاد کیارستمی می افتم ! بعد غصه ام می‌گیرد که چرا آدمی با آن شور و شوق زندگانی باید بمیرد و تمام تارو پود نظریاتم درباره ی  زندگی از هم می درند! این روزها کشش فکر کردن به نظریاتم درباره ی زندگی را ندارم . احساس می کنم اگر یک ذره بیشتر عمیق بشوم همانجا میمیریم ! 

ترجیح می دهم بنشینم و کتابهای صوتی گوش بدهم(و به شما هم خیلی پیشنهاد می کنم ، فیدیبو هم برای این روزها تخفیف دارد) و پته بدوزم . نمی خواستم این را بنویسم تا وقتی که پروژه ی هنری ام تمام شد ولی گفتم شاید تا آن روز زنده نباشم. پته هنر سوزن دوزی کرمان است و بسیار زیبا و اصیل است و مهم تر اینکه حس آرامش عجیبی بهم می دهد. خوشحالم که توی این روزها بلاخره کاری را پیدا کردم که آرامم می کند . امیدوارم در سال جدید آرام باشیم و بی دردسر . 


نظرات 1 + ارسال نظر
سارا 28 اسفند 1398 ساعت 10:45

این روزها یاد مثل سالی که نکوست از بهارش پیداست می افتم، با خودم فکر میکردم این یک ماه نفسم تقریبا بالا نمی آید، 365 روز چه می شود

عزیزم خیلی مراقب خودت باش . فعلا فقط میشه امید داشت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد