Sky above, peace within

توی گوشم دیلی میکس اسپاتیفای هست . مجموعه ای از آهنگ‌های بی کلام به شدت ملایم و چه انتخاب های به جایی چون روز به شدت شلوغ و خط خطی ای داشتم که البته حالا چیز زیادی از اتفاقات ناخوشایندش  یادم نیست . حالا فقط به مچ دست راستم فکر می کنم . زیادی اذیتم می‌کند . نه در زندگی روزمره . در یوگا . تقریبا برای نیمی از حرکت‌ها محدودم می کند .مجبورم روی انگشت‌هایم  بروم که فشار زیادی به دستم وارد می شود . امروز فرصت این شد که بعد از مدتها خودم را ببینم . توی دوربین گوشی ! در  حالیکه خم شده بودم روی پاهایم روز اولی که یوگا کردم را یادم آمد . مربی ام گفت : به پشت دراز بکشید ، پای چپ کشیده و پای راست با پنج شماره بالا . یادم هست که ته زورم را زدم و پای راستم چیزی در حدود شصت درجه آمد بالا . تصمیم گرفتم ادامه بدهم . نه دنبال انعطاف بیشتر بودم و نه اینکه روی دستهایم بروم بالا !فقط دنبال آن حس و حال خوبی بودم که در آن زمان ( که قطعا بدترین دوران زندگی ام بود) ازش می گرفتم . با شکم برآمده ، با بخیه های زایمان ، با بچه ی چندماهه و حالا توی قرنطینه سفت چسبیدمش و امروز خودم را دیدم که با پشت صاف دراز کشیده بودم روی پاهایم و چیزی نمانده که نافم بچسبد به ران هایم و می دانید من عاشق وقت هایی هستم که با خودم مسابقه می دهم و از خودم می برم . یوگا ورزش آنهایی است که رقابتشان با خودشان است و معیار پیشرفتشان ، دیروز خودشان . در این ورزش خودتان هستید و محدودیت هایتان که کم کم خودشان را نشان می دهند . حالا مدتهاست که موضوعم فقط گرفتن حس و حال خوب نیست . دلم می خواهد توی فلسفه ی چندین هزار ساله اش غرق بشوم که برای هر جای زندگی یک دستوری دارد . دوست دارم هرروز بیشتر درکش کنم . پینترستم پر از تصویر قبل و بعد آدم‌هایی است که در طول زمان پوزهای یوگا را کار کردند و می دانید ، این تصاویر برایم شگفت انگیزند . یوگا نشان می دهد که سخت ترین بدن‌ها نرم می شوند اگر روی زمان حرکت کنند و من عاشق آدم‌هایی که هرروز چیز جدیدی به زندگی می دهند . 

مچ دستم درد می کند و خب این هم محدودیت من است . پذیرفتمش و دوستش دارم .