ما راه افتادیم رفتیم شمال عروسی چون یکی از زیباترین اتفاقات دنیا عروسیه دوستای صمیمیته . بعد وسط شلوغی عروسی و رقص نور و این مسخره بازیا دست من و کشید وسط تا باهاش برقصم و بنده که داشتم سعی می کردم سنگ تموم بذارم شنیدم که گفت : اصن چه معنی داره یکی از عروس قشنگتر برقصه؟! و خودش خندید . البته من بعدش رفتم یک گوشه ای و بعد ازون سعی کردم دیگه هیچ وقت از عروس خوشگلتر نرقصم !
امشب برایم تکه هایی از فیلمش رو فرستاد و گفت : چه خوب بود شما بودین وگرنه بهم خوش نمی گذشت . گفتم : یادته اونجا بهم چی گفتی ؟ گفت : اره یادمه . عروسی که بعد از چهار سال یادشه تو مهم ترین شب زندگیش به من چی گفته مثل هیشکی نمیمونه :))) دیدم دیگه نمیشه . توی دلم لعنتی به کرونا دادم و گفتم : جمع کن بیا اینجا چند روز . گفت : میام ... یکی دو هفته دیگه .
و این گونه دو نفر که n روز در قرنطینه بودند رد داده طور! تصمیم گرفتند به روال عادی زندگی شان برگردند و به همین علت در تاریخ اینجا ثبت می شوند .
پی اس : در پوستم نمی گنجم !