darauf freue ich mich

با اینکه زبان فرانسه را بلدم و گاهی می نشینم پای رادیوهایشان و کیف می کنم از این فرهنگ و زبان آهنگین اما ایتالیا الویت اولم هست برای دیدن . دوست دارم دست کم یک سال توی یک روستای مصفای ایتالیایی زندگی کنم و با اینکه در تمام سال‌های معلمی ام ، رویای معلم بودن نداشتم آنجا دلم می خواهد معلم باشم . توی تاکستان هایش قدم بزنم و به تفاوت خورشید آنجا و بقیه ی زندگی ام فکر کنم ( که تفاوتشان زیاد است ) . دلم می خواهد ببینم آنجا چه بویی دارد . بوهای زیادی را متصور شدم و دل توی دلم نیست بوی اصل کاری را بشنوم و ببینم  ‌زندگی آنجا چه رنگی است . بعدازظهرها بنشینیم توی حیاط مان که پشت بام خانه ی دیگری است و برای پنگوئنم بگویم که زندگیِ خاکستری را باید با رویاهایش رنگی بکند . بهش بگویم که زن ها دو دسته ان : آنها که دوست دارند مثل مادرشان باشند و آنها که اصلا دوست ندارند شبیه مادرشان بشوند و ببینم او جزء کدام دسته است . حتما بهش نمی گویم که سالها دغدغه ام این بوده که او جزء دسته ی اول باشد . 

آلمانی ها یک چیزی دارند که می گویند مثلا  هفته ی بعد به اسکی می رویم . حالا با این می توانیم تمام هفته را خوشحال باشیم . افعال sich freuen را می گویم ( برای اهل فن اش ) . این داستان ایتالیا و غیره هم بخشی از چیزی است که Darauf ! می توانم تا آینده ی نامعلومی  خوشحال باشم . خیلی خوشحال ‌‌و می دانید خیلی به این فکر می کنم که برای لمس تن عشق کسی باید ، باشه باید که رویاهات رو بشناسه و زندگیش همرنگ تو باشه .