از احوالات روزهای معمولی

کارمون به جایی رسیده که افتادیم دنبال پیدا کردن یک سرزمینی که مرزش به ایران باز باشد و عضو اتحادیه ی اروپا هم باشد که آن قانون چهارده روز قرنطینه اگر برداشته شد بتوانیم آنجا همدیگر را ببینیم . یک شرایطی شده که فکرش را هم نمی کردیم . از دو سال قبل تمام سناریوهایی که ممکن بود در این مدت اتفاق بیفتد را نوشته بودیم و برای هرکدام یک راه حل داشتیم . به جز وضعی که الان پیش اومده . از این جنبه ی زندگی متنفرم . که همیشه یک چیزی برایت در آستین دارد و هر کار می کنم نمی توانم این طرز فکرم را عوض کنم و ذات زندگی را بپذیرم و هربار که سوپرایزم می کند قشنگ آش و لاش می شوم . 

-توی وضعی که هستم به شدت نیاز به کمک دارم و اینقدر با خودم روراست هستم که این را بپذیرم . از شنیدن اینکه جلسه های دکترم دویست هزار تومن شده هرچی کرک و‌ پر داشتم ریخت اما او اصرار می‌کند که این گدا بازی ها را بگذارم کنار ! امیدوارم این هفته در حد یک تماس و گرفتن قرار و رفتن به دکتر انرژی داشته باشم .

-اگر بگویم دلم به شدت یک سفر می خواهد خیلی حرف تکراری ای زدم؟! چون خیلی بیش از خواستن یک چیز معمولی دلم سفر می خواهد . یک fernweh به تمام معنا هستم . این کلمه را دقیقا نمی توانم معنی کنم . به معنی دلتنگی زیاد برای جایی دور دست است یا میل خیلی شدیدی به سفر . من در این روزهایم ترجمه ی زنده ی این کلمه هستم . ترجمه ی زنده ... چه چیز باحالی !