به پنگوئنم میگم :

جیگر مامان کیه ؟ 

میگه : من .

بعد که کلی ذوق میکنم برای شنیدن این کلمه که دو سال منتظرش بودم میگم : عسل مامان کیه : 

میگه : مهیار ( پسر دایی اش ) 

میگم : نه اشتبا گفتی ، عسل مامان کیه ؟ 

میگه : پریسا ( دختر خاله اش ) 

میگم : نه بازم اشتبا گفتی عسل مامان کیه ؟ 

میگه : مینا (خاله اش ! وی خاله اش را به اسم کوچیک صدا میزنه چون نمیتونه بگه خاله ! )

میگم : نه یکم فک کن . عسل مامان کیه ؟ 

میگه : بسّتو ! و یک لبخند شیطانی روی لباشه . تازه اونجا می فهمم که کلا سر کارم !