نخوانید که ناله ی صرف است

از خدا میخوام توانی بهم بده که این وضع رو تغییر بدم .


می دانید اینجا جایی است که هیچ وقت خودم را در آن ندیده بودم . یک منِ جدید است . خوفناک است که برسی به جایی از خودت که تا به حال آنجا نبودی و ندانی بعدش هم چه خبر است . می خواستم بروم دکتر و بگویم : زندگی برایم چیز به شدت ترسناکی شده فکر میکنی راه حلی داری ؟ و اگر خواست چرت و پرت بگویم بلند بشوم و آنجا را ترک کنم . احساس میکنم بخش های از وجودم ویران شده که حتی اگر توی بهشت هم باشم دیگر سرِ هم نمی‌شوند . احساس میکنم شده ام خیارشوری که دیگر هیچ وقت خیار نمی شود ! نمیدانم باید چکار بکنم و این ندانستن بیشتر از تمام این وضعیت برایم عذاب آور است . احساس میکنم کاملا شکست خورده ام .