سر شبی وسط صحبت با دوستم بحث‌ کشید به این اوضاع زندگیم و اون مثل خیلی از آدم های زندگیم گفت : 

تو خیلی قوی هستی دختر ، بهت افتخار میکنم . خیلی دوندگی کردی و اگه من بودم فکر کنم جا میزدم. 

این چیزیه که این روزها و روزها و ماه های قبل از خیلی ها شنیدم . برای من البته اوضاع اصلا شبیه تصویری که بقیه دارن ازم میبینن نیست . می خوام اعتراف کنم در تمام این مدت احساسی که همیشه داشتم حتی نزدیک به قوی بودن و قوی شدن هم نبود و برعکس هر لحظه ی تمام این مدت احساس میکردم چقدر آسیب پذیرم و احساس می کردم این مدت نه تنها قوی ترم نکرده بلکه آسیب پذیرتر و ضعیف ترم کرده . اینطوری که توان تحمل هیچ مشکل دیگه ای رو ندارم . حتی فهمیدم چرا به شکل وسواس گونه ای پروتکل های بهداشتی رو رعایت می کردم ! چون نمیخواستم مریضی هم به مشکلاتم اضافه شه ، ولو برای چند روز . چرا ارتباطم رو با همه قطع کرده بودم ؟ چون نمی خواستم هیچ حرف اضافه یا رفتار اضافه ای از کسی ببینم که ذهنم رو درگیر کنه ، ولو برای چند ساعت . من به شدت از هر چیزی که فکر می کردم مشکلی برام ایجاد میکنه فرار می کردم و خب اسم اینها قوی بودن نیست . این برداشت خودم از خودم در این مدت بود . 

اما یک چیزی در همه ی این مدت و همه ی عمرم اذیتم می کرده که البته هیچ وقت فکر نکردم بخش زیادی از مشکلاتم ازینجاست و اون چیز میل عجیب و غریب و مهارنشدنی ام به درست بودن و کامل بودن همه چیزه ( حتی مسخره ترین جزئیاتی که در تصور هیچ کس نمیکنجه ) . یادمه وقتی دکتر می رفتم خیلی من رو می برد به این سمت که به این فکر کنم که چرا مایلم همه چیز رو کنترل کنم . چرا مایلم دست ببرم توی هرچیزی که گاهی حتی با یک سری از معیارهای دیگه ام هم خونی نداره تا به خیال خودم یک سری چیزها رو درست کنم . یادمه وقتی درباره ی بیماری مامانم صحبت می کردم یک بار گفت : 

چرا انتظار نداشتی مامانت مریض بشه ؟ چرا فکر کردی بیماری مال بقیه اس ؟ چرا انتظار داشتی مامانت تا همیشه کنارت باشه ؟ 

البته اینا سوالاتی بود که مثل چک می خورد توی صورت من و می دونید حالا که تقریبا چهار سال از اون موقع می گذره میبینم که از همون زمان تا الان فرار کردم از جواب دادن به این سوالا . چون ذهنم از هر چیزی که بخواد آسیب پذیر بودن و کامل نبودن رو بهم نشون بده فرار می کنه . 

ولی حالا به شکل تلخی خسته ام . حالا میبینم که باید به این جنگ بیهوده خاتمه بدم . هیچ ایده ای ندارم که چطور ! تنها چیزی که می دونم اینه که آدم‌هایی با خصلت پذیرش نقص ها و مشکلات و آسیب پذیری هاشون آدم‌های خوشبخت تری هستند و منم دلم این حس خوشبختی رو می‌خواد .