شنبه ی مهم

تقریبا هربار با خودم عهد میکنم که در این وضعیت روحی کارهای عجیب غریب نکنم اما باز هم چشم که باز میکنم میبینم یک مجموعه تصمیم های خلاقانه گرفتم .

مثلا امروز ساعت پنج که بیدار شدم به خودم گفتم : دمت گرم M خانم . سحرخیز کی بودی تو ؟! و یک جوری زندگی رو از سر گرفتم که انگار یک تایم معمولیه فقط از زیر پتو ! بعد یادم اومد که باید یک تعیین سطح بدهم . چند پیش به جیم ر پیغام دادم که بنده میخواهم خصوصی برام کلاس بگذاری چون فکر میکردم بعد از الف ب که با همه ی اینکه ازش خوشم نمیومد اما بهترین استادم بود ، این یکی از همه بهتر بود و خب هرچی گفتم هزینه اش چقدر میشه و آیا حالا که المانه قراره به یورو حساب کنه یا ریال گفت اول بیا تعیین سطح . منم خیلی خجسته طور ساعت پنج صبح رفتم و آزمون تعیین سطح دادم و با احتساب نمره ی ۸۶ از ۱۲۰ یک حماسه بین المللی دیگر آفریدم که اثراتش بر روح و روانم بعدم معلوم می شود . درواقع موضوع این بود که همه ی سؤال‌ها را میفهمیدم اما گرامرها را فراموش کرده بودم و حوصله هم نداشتم از زیر پتو بروم و کتابم را بیاورم و جواب درست را بزنم ! همسرم می‌گوید تو سطح زبانت ب یک بوده که در اصل آ دو است انتظار داشتی چند بگیری ؟!

گفتم:  انتظار داشتم ۱۲۰ از ۱۲۰ بگیرم ! 

والا ! مگه من چیم کمتر از یک نیتیوِ آلمانیه ؟! 


بعد هم پا شدم و توی سرمایی که گرگ زوزه میکشید و سگ نشسته بود سرجایش و با هیچ ترفندی از جایش تکون نمیخورد رفتم طلا فروشی و یک رینگ برای خودم خریدم ! مثلا چون خیلی نمره ی خوبی گرفتم و در سطح خیلی بالایی شروع به کلاس خواهم کرد برای خودم یک کادو خریدم که نهایت سپاس رو از خودم به عمل بیارم . به نظر خودم که خیلی هم لیاقتش را دارم ! 

پناه بر خدا از تصمیم های بعدی . پناه بر خدا !