نشستم براش کتابهای بچگی پدرش رو میخونم . کتاب “حسنی ما یه بره داشت” و رسیدم به اونجاش که میگه : 

ننه ی حسن سرتاسرِ تابستون 

و کمی مکث‌ کردم که عکساشو ببینم که پنگوئنم گفت : 

شیرشو بردن هندستون !!