شبا که شما میخوابین

سه صبح بیدار میشی ؟ تلاش میکنی بخوابی نمیتونی ؟ بازی Samorost را باز میکنی و می بینی این نیمه ی شب مغزت قفل است و نمی تواند معما حل کند ؟ بازی را می بندی و دنبال یک نوشته ی خوب می گردی ؟ ساعت نزدیک چهار است ؟ فردا هزارتا کار به صف نشسته اند که بهشان رسیدگی کنی ؟ وسط همه ی این کارها قرار است یک کار بی ربط بکنی که آن بی ربطه از بقیه برایت مهم تر است و بیشتر بهش فکر میکنی و تمرکزی روی آن بقیه نداری ؟ به کلاسی که تدارکش را دیدی فکر میکنی و نمیتوانم تمرکز کنی تا برایش یک برنامه ی درست و حسابی بچینی ؟ پاهایت یخ می‌کند ؟ دنیا یک دقیقه تیره و تاریک و جهنمی می‌شود و یک دقیقه عاشقانه و رومانتیک ؟ خودت هم در هر دقیقه شش هزار و چهارصد و شصت تا احساس مختلف را تجربه میکنی ؟ به چیزهایی فکر میکنی که احتمال وقوعشان یک درصد هم نیست و به واقعیت های محض زندگی با شک و تردید نگاه میکنی ؟ می خواهی فرار کنی یک گوشه ای و از همه ی جنبندگان عالم فاصله بگیری و در تنهایی بیخودی وقت تلف کنی ؟ اینرسی ات به بی نهایت میل می‌کند و به نظرت وضعیت درازکش ایده آل ترین وضعیت انسانی است ؟ 


تسلیت عرض میکنم تو‌ در یک وضعیت ناپایدار به نام پی ام اس هستی و روزهای به مراتب تخمی تری در پیش داری . 

بوس به روی ماهت اما !