یک سال تمام به همه گفتم روزی که ویزام بیاد همون فرداش میرم . حالا همه یک جوری رفتن توی شک که انگار نه انگار هرروز و شبِ این یک سال برای من اندازه ی یک سال گذشته و هر دوی ما ازینکه بلیط های چهارشنبه شب پر شد و یک روز دیرتر باید برویم به شدت ناراحت شدیم . اینقدر که افتادیم ببینم می‌شود با پرواز دیگری رفت که همان پنجشنبه آنجا باشیم که نشد . اینجا اما همه شاکی اند که چرا اینقد زود ! 

من هم مانده ام وسط طنابی که یک سرش برای یک روز دیرتر رفتن مشکل دارد و یک سرش همه برای اینقدر زود رفتن مشکل دارند و اشک ها و گریه هایشان از هم همین الان شروع شده .

من آن وسط ایستادم و همه چیز برایم فشار است و فشار .