29 ژانویه

امروز برای یک کار اداری راهی اداره ی امور مهاجران یا یک همچین جایی شدم . در ابتدا بگویم که این کار را همسرم می توانست انجام بدهد اما او اصرار دارد که من را هرچه سریعتر هل بدهد توی جامعه ی آلمان و البته من هم مشکلی ندارم . 

از دیشب روی نقشه و این طرف و آن طرف مسیر را چک کرده بودم و همه چیز اوکی بود . وقتی راه افتادم باران هم قطع شده بود و من با خودم گفتم : امروز روز توئه ! از همان کنار رودخانه انداختم که نرسیده به پل دیدم مسیر را بستند و رویش نوشته اند : به علت بالا آمدن آب رودخانه این مسیر بسته است . از همانجا دردسر هایم شروع شد . مسیر دیگری که داشتم از کنار اتوبان و روی یک تقاطع می گذشت . مسیر را که پیش گرفتم تازه فهمیدم سر صبحی معلوم نبود با خودم چی فکر کرده بودم که موهایم را نبسته بودم ! انگار می خواستم بروم تالار که آنطور موهایم را باز گذاشته بودم ! باد هم خوب می وزید و آنجا بود که فهمیدم حجاب واقعا مصونیت است ! و من الان اگر حجاب داشتم موهایم اینطور سرگردان نمی شدند و خودم هم راحت تر بودم . بله به هرچه به شما میگویند گوش بدهید و مثل امثال من نباشید !! وقتی هم که رسیدم به آنجا و خودم را توی شیشه ها دیدم خودم را ندیدم که ، یک شیر نر با یال های فرخورده دیدم که از جالبی ماجرا با رنگ یال شیر هم تفاوتی نداشت ! 

و مشکل بعدی این بود که از این مسیر به کلی چراغ می خوردم . من هنوز یکم ناآشنا هستم با چراغ های اینجا . چون اولا هر عابری که به چراغی می رسد باید یک چیزی را لمس کند و منتظر بماند تا چراغ عابر سبز شود . بعد گاهی برای دوچرخه سبز می شود اما برای عابر نه و گاهی برعکس و بعضی از چهار راه ها اصلا هیچ چراغ عابری ندارد و فکر می کنم عابر نباید از آنجا ها عبور کند ولی اگر مجبور شد و کرد جای نگرانی نیست چون ماشین های اینجا از سه متری که عابری را می بینند همان وسط خیابان و بزرگراه و هرجایی می ایستند و تا عابر به اندازه ی کافی دور نشود راهشان را از سر نمیگیرند حتی اگر پشت سرشان ده تا ماشین ایستاده باشد . با همه ی اینها من تا قبل از امروز ترجیح می دادم به این چراغ ها نخورم که البته امروز با آن مسیر جدید به کرات خوردم . خلاصه با هر داستانی بود رسیدم به محل مورد نظر اما از زیبایی مسیر و مزرعه های سبز و میوه های خشک شده روی درخت ها ( و نمیدانم میوه ای که قرار باشد چیده نشود و خورده نشود اصلا چرا باید پرورش داده شود ؟!) و هوای پاک هم بگویم که البته اینها تکراری است . در برگشت با خودم گفتم شاید حالا که از صبح بارانی نبوده آب رودخانه هم پایین رفته باشد که این یک خطای بزرگ بود . نصف مسیر کنار رودخانه را رفتم و درست زیر پل دیدم که راه را بستند و درنتیجه تمام راه را برگشتم و از همان مسیر اول خودم را رساندم به خانه . بعد از هشت کیلومتر پیاده روی حالا خودم را سرزنش میکنم که چرا زودتر گواهینامه ها را ترجمه نکردم و زودتر به فکر گرفتن گواهینامه نیافتادیم . اینجا خرید ماشین یکی از ساده ترین کارهایی است که هرکسی می تواند بکند اما گرفتن گواهینامه یک مقدار دنگ و فنگ دارد . اما خب به من خیلی خوش گذشت و حاضرم هرروز همین مسیر را بدوم ، البته به شرطی که آب رودخانه بیرون نزده باشد .