واقعا نمی دانم چرا ما هرروز داریم به یک هایپر مارکت در ابعاد غول میرویم و در راه برگشت هم دستمان پر از خرید است . دیروز به همسرم گفتم : چرا ما هرروز اینقد خرید داریم ؟! او هم خنده ای کرد و گفت : چون فقط داریم میخوریم ! 

فکر میکنم به همین زودی ها خود مرکل دست به کار شود و دوباره ما را قرنطینه کند چون نان استاپ هرروز توی هایپر مارکت ها هستیم ! اما چند روز پیش پنگوئنم در راه برگشت از یکی از همین هایپرها گفت : 

امشبم میریم خونه ی بابا ؟! ...

البته فکر میکنم کم کم داره متوجه میشه خونه ی دیگه ای در کار نیست و زین پس زندگی تو‌ همین خونه جریان داره چون امروز وقتی داشت با پسر دایی اش صحبت می‌کرد گفت : تو کی میای پیش من ؟ ما نمیایم ... تو زود بیا اینجا پیش من و چند ساعت بعد که صدای زنگ خانه مان را شنید گفت : 

آخ جون مهیار اومد ! 

بله این هم غم انگیزی در غربت ...