19 فوریه

تازه با پدیده ی هنزفری بی سیم آشنا شدم ! بله همینقدر عقب افتاده بودم و یک گارد احمقانه ای گرفته بودم مقابل این تکنولوژی و فکر میکردم خیلی زرنگم اما زهی خیال باطل که خیلی خنگ بودم . شما فکر کن وقتی داری آشپزی میکنی یا وقتی داری می دوی یا وقتی نشستی که پنگوئنت برای خودش آب بازی کند پادکست ها و آهنگ‌ها و کتاب هایت را هم گوش بدهی . بله پیش از این من با سیم و گوشی ای که ازم آویزون بودند هم این کارها را می کردم و بله فکر میکردم خیلی هم زرنگ هستم ! الان هم هنوز نخریدم و همه ی این تجربه های خفن را با هنزفری یکی دیگر به دست آوردم ! 

دمای چهارده درجه و آفتاب یک جوری مست و ملنگم کرده که نوشتنم هم نمی آید و فکر میکنم‌ باید همه تن چشم شوم . به هر بهانه ای یک سویشرت تنم میکنم و می پرم بیرون و هنوز نرسیده به بیرون خدارو هزار بار شکر میکنم که مجبور نیستم ده تا چیز روی هم تنم کنم و آخر هم یک جایم بیرون باشد و همه یک‌جوری بهم نگاه کنند که انگار لختم! بعد امروز با همین طرز فکر درست وقتی صورتم را شستم با لباسهای خیلی تو خونه ای ام !رفتم که لباسها را جمع کنم . نمیدانم این ایده را از کجا آوردند که اتاق لباسشویی برای همه ی واحدها جایی در زیرزمین است. باید یکی دو تا در را وا کنی و در یکی دو تا راهروی بیفتی که قشنگ حس پناهگاه هیتلر ات بیاید ! و بعد برسی به اتاق لباسشویی و ما چون همکف هستیم و خیلی راهی نیست و من به چشم پیک نیک هم به این رفت و آمد و ریختن لباسها در لباسشویی و پهن گردنشان همانجا و بعد دوباره جمع گردنشان نگاه میکنم و این شد که امروز با همان وضع راه افتادم که لباسها را جمع کنم و قانون مورفی که همیشه درست کار می‌کند زد و یکی از همسایه ها را دیدم . خدا میداند اگر من خودم یکی را در آن ریخت و شمایل میدیدم می ایستادم و بر و بر نگاهش میکردم اما این همسایه مان ( که من اصلا ندیده بودمش ، اساسا غیر از همسایه ی ایرانی مان هیچ کدام دیگر را ندیدم !) در حد یک سلام نگاهم کرد و بعد هم به ادامه ی پهن کردن لباسهایش پرداخت . یعنی حتی برایش سوال نشد که چرا صورت من خیس آب است ؟! برای خرید نان و شیر و آب و خاک گلدان و اینها هم من میپرم و مثل یک شیرزن بار می کشم و خریدها را می آورم و همه ی اینها چون قدر این آفتاب و دما را خیلی می دانم . 

حالا که تا ساعت شش هوا روشن است من دیگر خدا را بنده نیستم و ابعاد مست و ملنگی ام هرلحظه دارد بیشتر می شود . مثلا عصری ابی گذاشتم تا جهانیان ( شامل آلمانیان ) بدانند که خدا یکی خواننده هم یکی . تمام .