5 مارس

بعدازظهر قشنگی بود . آسمان ، آبیِ ابری بود . این اتفاق به ندرت می افتد اما وقتی می افتد چشم انداز مقابل من شبیه بوم نقاشی می شود . سقف های شیرونی شبیه چوب و پنجره ی خانه ی زوج روبه رویی که من دوستشان دارم و آسمانِ ابری اما آبی . سرم به کتابی که اخیرا از کتابخانه ی اینجا گرفتم گرم بود . مثلا رفتم با متد خودم زبان بخوانم و با کتاب خواندن زبانم را تقویت کنم . کتابخانه ی گوگولی اینجا را پیدا کردم . عضو شدم . دلم میخواست می توانستم داخلش بچرخم و از آن پله های مارپیچ بالا بروم و کتابها را لمس کنم اما بخاطر کرونا همه ی اینها کنسل بود . کتابی را سفارش دادم و جلوی درتحویل گرفتم و وقتی نشستم پای خواندنش تازه یادم آمد که در زبان آلمانی دو‌جور زمان گذشته هست . یکی برای گفتار و آن یکی صرفا و صرفا برای نوشتار ! یعنی با باز کردن کتاب یک مشت فعل جدید دیدم که یاد گرفتن شان هم کمک خاصی بهم نمی کرد ! اما با اصرار هرروز می نشینم و یک بخش کتاب را میخوانم و بیشتر متوجه میشوم که چقدر در این زبان عقبم . 

وسط بحران بزرگی گیر کردم . اسمش نمیدانم چیست . این شکلی است که مدام با خودت فکر میکنی هیچ‌کار مهمی نکردی و در جایی از زندگی هم ایستادی که بدانی فرصت زیادی هم نداری . که آن جمله ی شاملو که میگفت “زندگی بی شرمانه کوتاه است” را درک کنی . شاید فرصت زیادی داشته باشی اما زمان زودتر از ده سال پیش می گذرد . زمان زودتر از همیشه می گذرد و اینطوری زندگی بی شرمانه کوتاه می شود . با این حساب فکر نکنم بحران و سندروم دیگری مانده باشد که من دچارش نشده باشم ! 

نمیدانم این ها ناشی از بحرانِ نمیدانم چی است یا ناشی از غم غربت یا ناشی از تعطیلی بیست روزه ی مجدد اینجا آن هم درحالیکه من نشسته بودم و لیست خریدهای عیدم را هم نوشته بودم و آماده بودم که مغازه ها باز بشوند تا من برای بهار تازه و هفت سین از چیزی جا نمونم اما در کمال ناباوری من تنها جایی که باز شد جایی است که من سالی یک بار هم گذرم بهش نمی افتد : آرایشگاه . 

من هم از صبح بیدار می شوم و نهار آماده میکنم . کاری که در یک سال قبل هم کرده بودم . حتی غذاها هم عوض نشده . خورشت قورمه سبزی و کرفس و قیمه و حتی آبگوشت با مرزه . با غنائمی که با رصت تجربه ی غذاهای اینجا را هم به خودم ندادم ! و بعد هم گاهی یک راهی می روم و دو خطی زبان می خوانم و معمولی ترین زندگی یک زن را میکنم . 

- عکس هم جایی است که می ایستم و گذر عمر میبینم !